گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

در کوی تو نقش قدمم، حالتم این است

برخاستنم نیست ز جا، طاقتم این است

با عشق تو زادم من و با درد تو بودم

با مهر تو در خاک روم، ملّتم این است

از غیرت شوق است که چون رنگ پریده

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

از کوی تو تا کلبه ی ما فاصله ای نیست

محتاج به رنج قدم و راحله ای نیست

بشاب اگر می روی ای لخت دل از جای

امروز به از اشک روان قافله ای نیست

ماییم که از چرخ ننالیم وگر نه

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت

در پرده مگر حسرت نازک بدنی داشت

آن فیض کجا رفت کز افشاندن زلفش

هر نافهٔ داغم، به گریبان ختنی داشت؟

نگذاشت به کار دل صدپاره، درستی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است

بی سکهٔ داغت نبود، آنچه رواج است

شاهنشهیم باج ز افتاده نگیرد

هر سرکه بلند است، مرا زیر خراج است

من کودک یونان کدهٔ صاف دلانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

کی دیده تنها چو دل آغشته به خون است؟

سر تا قدم ما چو دل آغشته به خون است

ما و حرم عشق، که از گریهٔ احباب

دیوار و در آنجا، چو دل آغشته به خون است

بازآ که مرا دیده جدا ز آن گل عارض

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت

با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت

چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم

ما را به تماشای تو پیدا نتوان گفت

از آمدن پیک صبا می رود از هوش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

دل در هوس نرگس مستانه اسیر است

مرغ حرم امروز به بتخانه اسیر است

چون آبله ام بود دلی در کف و اکنون

در دست تو بد مست چو پیمانه اسیر است

مرغی نفتد بی طمع دانه به دامی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

تا شمع دل، افروخته بزم حضور است

داغ غم عشق و سر من آتش طور است

غم بر کمر مور، نهد کوه گران را

در کشور لاغربدنان کار به زور است

ترسم که شوی خرج ره ای عقل گران جان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

عشق است به دل شور بیابان قیامت

بر داغ نگون کرده نمکدان قیامت

ناصح، تو به رسوایی ما پرده مپوشان

این چاک گذشته ست ز دامان قیامت

در سنگ چه مقدار بود جلوه شرر را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

هر زخم که از ناوک آن تازه نهال است

بر پیکر من شوختر از چشم غزال است

حالی شده سرمست مرا، بس که تغافل

یک بار نپرسید ز حالم که چه حال است

هجران،گل حرمان حجاب نظر توست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

آزادی ما از غم کونین کران داشت

مستی ز سبکباری ما رطل گران داشت

رسوای ازل در غم عشق تو چو صبحم

این چاک به صد بخیه نیاریم، نهان داشت

در پرده به تیر نگهم خستی و پیداست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

رسوا شدهٔ عشق تو را چاره نکو نیست

چاک جگر صبح سزاوار رفو نیست

الوان نعم مائدهٔ عشق کشیده ست

آن زهر کدام است که ما را به گلو نیست؟

در بیعت پیران خرابات فتوح است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

بی کس تر ازین عاشق دل خسته کسی نیست

عمری ست که بیمارم و عیسی نفسی نیست

شورافکن مرغان اسیر است خروشم

دلگیرتر از سینهٔ چاکم قفسی نیست

تا چند توان داد، نفس بیهده بر باد؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

بار ستم یار، گران است و گران نیست

جانبازی عشاق، زیان است و زیان نیست

یارب چه شنیده ست ز اغیارکه امروز

با ما نگه یار همان است و همان نیست؟

حرفی ز دهانش به زبان است دهان کو؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

داغی که ز شورابهٔ اشکم نمکین است

صد محشر شوریدگیش زیر نگین است

این لخت جگر از ته دندان نگذارم

چون قسمتم از مائدهٔ عشق همین است

لوح هنر خویش خون مژه شستیم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست

آیینه به رخ پردهٔ زنگار کشیده ست

از بس شب افسانهٔ آن زلف دراز است

شمع سحر، انگشت به زنهار کشیده ست

دارد به رهت در نظرم عزّت مژگان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

خوش آنکه، دلم در شکن زلف تو جا داشت

بخت سیهم، خاصیت بال هما داشت

گر عشق ندادی به غمش نقد دو عالم

در مصر وفا، یوسف ما را که بها داشت؟

می ربخت به بر، طرّهء آهم، همه سنبل

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

نسرین به چمن برندمد گر بدن این است

از غنچه صبا دم نزند گر دهن این است

یک دیده جلا یافته از نکهت یوسف

صد دیده کند روشن، اگر پیرهن این است

خال از خم آن زلف نمودی و نهفتی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ

آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟

از منتم آزاد، به عشق تو که دارم

دردی که نیفتد سر و کارش به دوا هیچ

نه کفر پذیرد سر زلف تو نه اسلام

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

نبود خطری در ره بی پا و سران هیچ

رهزن نزند قافلهٔ ریگ روان هیچ

حشمان تو مست می نازند، مبادا

قسمت نرسانند به خونین جگران هیچ

بر هم زن دلها نشود موی میانت

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۳
sunny dark_mode