گنجور

 
حزین لاهیجی

نسرین به چمن برندمد گر بدن این است

از غنچه صبا دم نزند گر دهن این است

یک دیده جلا یافته از نکهت یوسف

صد دیده کند روشن، اگر پیرهن این است

خال از خم آن زلف نمودی و نهفتی

بنما که جگر خون کن مشک ختن این است

گرد سر آن طره، چمن سیر تذروی

پر میزد و می گفت: غریبان، وطن این است

بی باده حزین از می گفتار تو مستیم

پیمانه بپیما که شراب کهن این است