گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

نوشیده چمن دردی جام طربش را

با دامن گل پاک نموده ست، لبش را

خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش

از سلسله ها، طرّه ٔ عالی نسبش را

در رهگذر پیرهن ار دیده سفید است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

افتاده دو عالم ز نظر، دیدهٔ ما را

نادیده مبین چشم جهان دیدهٔ ما را

با سینهٔ اخگر چه کند، سوز شراری؟

از داغ چه پروا دل تفسیدهٔ ما را؟

چند ای فلک دون، ز در صلح درآیی؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را

آشفته مکن مشت غبار دل ما را

محروم گلستان نبود مرغ اسیرم

تا سوی قفس راه نبسته ست صبا را

جز ناز تو کز لطف دهد تن به نیازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

آتش زده آن لعل قبا، خانه زین را

بر خرمن ما برق گشاده ست کمین را

همچون کف خاکی که برد سبزه ز جایش

کردند به ما، سبز خطان تنگ زمین را

چون مهره بازیچه، دهد طرح به طفلان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را

دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را

با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم

کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را

دیری ست که از دوری خاک سرکویی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از زلف تو داریم پریشانی خود را

وز آینه ی روی تو حیرانی خود را

دیگر چومن امروز به شیرین سخنی نیست

از لعل تو دارم گهر افشانی خود را

جایی که اثر نیست، فغان هرزه دراییست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

ای جنت نقد از رخ زیبای تو ما را

شد دیده بهشتی ز تماشای تو ما را

مست آمدی و تیغ به کف سر طلبیدی

آسایش جان گشت تقاضای تو ما را

هر داغ که از هجر تو اندوخته بودیم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

در مجلس ما خون دل است اینکه به جام است

هر قطره که از دل نتراویده حرام است

با جلوهء او در چه حساب است وجودم؟

چون صبح دمد، شمع سحرگاه، تمام است

تا ز آتش می، چهرهٔ زاهد نشود سرخ

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

تا تشنه به خون، نرگس مستانه ی یار است

اندیشهٔ شیرینی جان، خواب و خمار است

در عشق حلال است مرا چاشنی شور

زخمم نمکستان شکر خندهٔ یار است

از قحط سخن سنج به لب مهر خموشی است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟

این شور قیامت، ز نمکدان که جسته ست؟

از قلب سپاه دو جهان صاف گذر کرد

این ناوک شوخ، از صف مژگان که جسته ست؟

زد درگل و خار این شرر شوخ، ندانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

دارد سر ما شورش سودایی اگر هست

باشد دل ما، عاشق شیدایی اگر هست

در دایرهٔ عشق پریشان نظر اوست

آیینه صفت چشم تماشایی اگر هست

در سینه ی تنگ است که جولانگه لیلی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

آوازه ام از رتبه گفتار بلند است

نامم چو نی، از کلک شکربار بلند است

با جلوهٔ او در چه حساب است وجودم؟

از خار و خسم، شعلهٔ دیدار بلند است

برخیز که خود را برسانیم به دامی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

از بس که تو را خوی، به عشاق گران است

بی قدر متاع سر بازار تو جان است

ته جرعه ای از ناز به گلزار فشاندی

زان روز، لب غنچه ز خونابه کشان است

جان رفت و نکردی گذری بر سر خاکم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

از شرم، زبانم به گلستان تو بسته ست

صد نکته به یک خندهٔ پنهان تو بسته ست

ما در چه شماریم که گردون سبک سیر

خود را به صف آبله پایان تو بسته ست؟

بشکاف دلم را که لبالب شده از خون

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

یاری که غمی می برد از یاد، شراب است

خون گرمی اگر هست درین بزم، کباب است

ناصح مدم افسون، که خراباتی عشقیم

این گوش، پر از زمزمهٔ چنگ و رباب است

هر جا که دلی بود به معمورهٔ امکان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

احساس مبدل شد و محسوس همان است

صد شمع فزون سوخته، فانوس همان است

دل کافر دیر است، ز لبیک چه حاصل؟

گر زمزمه دیگر شده، ناقوس همان است

لب بر لب او دارم و حسرت کش عشقم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

ای وقف شهیدان تو صحرای قیامت

آوازه ای از کوی تو غوغای قیامت

ای سلسلهٔ زلف تو بر پای قیامت

سودایی خال تو، سویدای قیامت

بی داغ تمنّای تو یک سینه ندیدم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

حق را بطلب مسجد و میخانه کدام است؟

از باده بگو، شیشه و پیمانه کدام است؟

محراب دل آن جلوهٔ آغوش فریب است

نشناختهام کعبه و بتخانه کدام است؟

بند از مژه برداشت خیال رخ ساقی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت

چون طور، بنای دل مهجور فروریخت

دردی رگ جان داشت، چنان مجلسیان را

کاغشته به خون، نغمه ز طنبور فرو ریخت

از یاد لب او نمک آرید، که مرهم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت

کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت

مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده

سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت

تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode