گنجور

 
حزین لاهیجی

از شرم، زبانم به گلستان تو بسته ست

صد نکته به یک خندهٔ پنهان تو بسته ست

ما در چه شماریم که گردون سبک سیر

خود را به صف آبله پایان تو بسته ست؟

بشکاف دلم را که لبالب شده از خون

این عقده به یک جنبش مژگان تو بسته ست

جزکیش تو، از ملت دیگرخبرم نیست

ایمان من ای عشق، به ایمان تو بسته ست

حاصل نکند طوطی مست از شکرستان

طرفی که خط از پستهٔ خندان تو بسته ست

جمعیت عالم همه آشفته نسازی

دلها به سر زلف پریشان تو بسته ست

از لوح دلش محو نگردد چو سویدا

نقشی که حزین از خط ریحان تو بسته ست