گنجور

 
حزین لاهیجی

یاری که غمی می برد از یاد، شراب است

خون گرمی اگر هست درین بزم، کباب است

ناصح مدم افسون، که خراباتی عشقیم

این گوش، پر از زمزمهٔ چنگ و رباب است

هر جا که دلی بود به معمورهٔ امکان

در عهد تو ای خانه برانداز، خراب است

خاکستر دلها، همه بر باد فنا رفت

برق نگهت باز چرا گرم عتاب است؟

دیدار طلب باش که در دیدهٔ مردان

آسودگی هر دو جهان یک مژه خواب است

در راه تو، چون گرد فشاندیم ز دامن

بی تابی و صبری که درنگ است و شتاب است

گاهی شرر از دیده فرو ریزد و گه اشک

کز لعل می آلود تو، در آتش و آب است

هنگامهٔ معشوق بود گرم ز عاشق

از آتش دلهاست که آن طرّه به تاب است

از دلق می آلود مپرسید حزین را

کایام گل و جوش مل و عهد شباب است