گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

آن را که به دل هیچ به جز یار نباشد

غمهای جهان را بدلش بار نباشد

برمن قلمی نیست چو سلطان هوس را

غم نیست گرم جامه قلمکار نباشد

ویرانه ما را که از آن پا برکابیم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

بر ما سخن سرد عزیزان نه گران بود

کان بر دل ما، چون نفس شیشه گران بود

دشنام به جان منت، ازین منفعلم من

کآزار منش، باعث تصدیع زبان بود

دیگر نتواند بلب آورد فغانم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

هرگز بجهان کار کجان راست نیاید

تیری که بود کج، بنشان راست نیاید

از فیض خموشی، بشنو مدح خموشی

تعریف خموشی بزبان راست نیاید

بر مسند آسایش کونین نشستن

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

جز حرف زر و سیم، دلت هیچ نگوید

غیر از گل عباسی ازین باغ نروید

در پرده لبهاست، از آن جای زبان را

تا حرف غم عشق تو بی پرده نگوید

هر گام درین راه، تماشای جدایی است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

در گفتن عیب دگران بسته زبان باش

از خوبی خود، عیب نمای دگران باش

خواهی که چو بادام نیفتی به دهنها

تا هست بتن رگ، همه تن بند زبان باش

از نقش بد و نیک، نگهداری دل کن

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

انسان چه بود شرم و، درین نیست تکلف

رویی که در آن آب حیا نیست بر آن تف!

از مال جهان، خواجه بیچاره چه دارد

در دست تصرف بجز از نام تصرف؟!

پیران زمان جمله مرید خور و خوابند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم

باز است بشکر تو ستمگر لب زخمم

هرگز نگرفته است دهنها بزبانها

خویی که گرفته است بخنجر لب زخمم

جز شکوه بیمهریت از دل نتراود

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

گردد چو بگفتار زبان در دهن تو

عیب تو بانگشت نماید سخن تو

نرم است گرت حرف، بود پنبه مرهم

ور سخت بود، شیشه عزت شکن تو

جان تو بیکجامه تن ساخته عمری

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

یارب دل قانع، بدل سیم زرم ده

از پای بدامن سر بیدرد سرم ده

جز گرد مذلت در خلق چه خیزد؟

عقلی بسر بیخرد در بدرم ده

زین چشم چه دیدم، بجز از عالم کثرت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

بی سجده درگاه تو، نبود سر خاری

بی خاک درت، نیست رخ هیچ غباری

هر صرصری، از خاک درت، سرمه فروشی

هر گلبنی، از برگ گلی، آینه داری

جویای تو تنها نه سحاب است، که باشد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

بر من کند از بس غم عشق تو گرانی

بیرون فتد از خاطرم اسرار نهانی

ایام چنان برده تواناییم از دست

کز ضعف فتاده است سرشکم ز روانی

چون تیر از این خانه مهیای سفر باش

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode