گنجور

 
واعظ قزوینی

انسان چه بود شرم و، درین نیست تکلف

رویی که در آن آب حیا نیست بر آن تف!

از مال جهان، خواجه بیچاره چه دارد

در دست تصرف بجز از نام تصرف؟!

پیران زمان جمله مرید خور و خوابند

جز دعویشان نیست در انبان تصوف

ز اسباب تکلف بمیان خواجه چه آرد

به زین که نیارد به میان پای تکلف؟!

 
 
 
سنایی

ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف

آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف

در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ

زیرا که حرامست درین کوی تکلف

در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی

[...]

نظیری نیشابوری

آنی به اثر داری و شأنی به تصرف

دل ها نشود شیفته کس به تکلف

فکر تو به وحدت برد از گفت مجازم

هرچند که طبعم بگریزد ز تصوف

بر قامت ما کسوت تقصیر بریدند

[...]

جیحون یزدی

از کنز نهانیست کنون کعبه مشرف

کز اوست عیان سر فاجببت ان اعرف

زین کنز خفی طنز جلی زد بفلک ارض

کش خاک بشد پاک چو افلاک مشرف

ذرات بکرات چو افواج که از حاج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه