گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

از راز محبت که گلی جز خطرش نیست

آن گشته خبردار که از خود خبرش نیست

تأثیر هوس در گرو گفت و شنید است

عاشق دل پیغام و دماغ خبرش نیست

هر شور تغافل نمک زخم نگاهی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

در حلقه زلف تو دلی چله نشین داشت

دیوانه که اقبال رسا زیر نگین داشت

یک خنده گل دیر برآمد ز شکر خواب

آیینه چو گل سر به سر چین جبین داشت

نقش قدم ما دل پر آبله ما

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

لطف سخن و تازگی لفظ و ادا هیچ

بیتابی ما حیرت ما شکوه ما هیچ

از حال خود آیا چه دهم درد سر تو

جز اینکه مکرر بنویسم دو سه جا هیچ

مضمون کتابت بود آشفته غبارم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

در دام تمنای تو گر بر سرم افتد

پرواز غباری شود و از پرم افتد

بر بیکسی خویش بنازم که ندارم

ترسی که هزیمت به صف لشکرم افتد

خورشید ز ضعفم نبرد راه به بالین

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

گر دل شکند مهرت از او دور نگردد

خورشید شود ذره و بی نور نگردد

زخمی که بد آموز نمکریزی اشک است

خرسند به صد خنده ناسور نگردد

غم بسته به بازوی دلم حرز شکستن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

عشق تو چراغ دل هر خام نگردد

صیدی است خیالت که به کس رام نگردد

عشقت نگذارد که زنم فال رهایی

تا پاکی نیت ورق دام نگردد

خواهم که برافتد ز جهان رسم دعا هم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

دیوانه ما قحط خریدار پسندد

از سوختگی گرمی بازار پسندد

شایستگی درد به درمان نخرد کس

بیزارم از آن درد که عطار پسندد

گر سینه اقبال کنی چاک نیابی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

هر دل خبر از آینه دید ندارد

هر ذره نسب نامه خورشید ندارد

ناکامی جاوید رسانید به کامم

نومیدیم از وصل تو نومید ندارد

تنهایی تنها نشود رهبر موری

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

دلی کز غمش می به ساغر ندارد

الهی که تا حشر سر بر ندارد

چه گل چیند از پنجه دست رسایی

که خاری ز راه دلی بر ندارد

گلم دست خالی است از سیر باغی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

بیدل چه سراید به خیالی که ندارد

شوخی چه کند با پر و بالی که ندارد

رسواست به خود تهمت بیکاری عاشق

کو در دو جهان فکر محالی که ندارد

سوداگر درد است تهیدستی حسرت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

دل زخم که جان داغ که گل خار که دارد

حیرت به کف آیینه دیدار که دارد

از ذره گریبان هوا دامن باغ است

گردم نظر از جلوه رفتار که دارد

دامان شفق چاک گریبان تماشا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

گر دست هوای تو به دلها نگذارد

خمیازه گلها به چمن پا نگذارد

از بسکه زیاد مژه ات محشر نیش است

ترسم که تپیدن به دلم پا نگذارد

سرو تو چه شد کز چمن دیده نروید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

سودای تو ما را به تمنای دگر برد

آیینه حیرت به تماشای دگر برد

هر چند که احرام سرکوی تو بستم

بیگانگی خوی توام جای دگر برد

این زمزمه در گوش که گویم که بفهمد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

ترک غمت از کشتن و بستن نتوان کرد

این توبه به امید شکستن نتوان کرد

هر سایه مژگان تو صیاد غزالی است

در دیده ما سرمه جستن نتوان کرد

برخاسته اشکم به صف آرایی مژگان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

هشیاریم از یاد تو بیهوش برآورد

بیهوشیم از خویش قدح نوش برآورد

هر جا که تماشای رخت باغ نظر شد

حیرت چقدر گل که ز آغوش برآورد

در دیده صاحبنظران موج غبار است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

توفیق در این بادیه رهبر نشناسد

آیینه تجرید سکندر نشناسد

ساقی ز تو آتشکده عشق و خمارم

شوقم لب تیغ از لب ساغر نشناسد

آیینه حسن آفت عشق است وگرنه

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

دیوانه او غیر تحمل نشناسد

گر سنگ رسد بر سرش از گل نشناسد

خاموشی ما بسکه در این باغ اثر کرد

کس بوی گل از ناله بلبل نشناسد

در دل غم و در دیده نگه بی تو غریب است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

آنانکه هوس مائده کام شناسند

هر ساغر کم حوصله را جام شناسند

راحت طلبان لذت اندوه چه دانند

این طایفه غم را مگر از نام شناسند

زنار ز تسبیح ندانند اسیران

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

صف مژگان تو دل را چمن سینه کند

نگه گرم تو جان در تن آیینه کند

چشم بد دور فلک گوشه چشمی دارد

غم پارینه ما را می پارینه کند

شهد الفت به قوام آمد و حسرت باقی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

در بزم چو با عارض پر نور نشیند

صد شمع شبیخون زده از دور نشیند

زخمی که بود بی نمک جور تو در دل

شرمنده تر از مرهم کافور نشیند

گردیده ز یاد نگهی وحشی الفت

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode