گنجور

 
اسیر شهرستانی

سودای تو ما را به تمنای دگر برد

آیینه حیرت به تماشای دگر برد

هر چند که احرام سرکوی تو بستم

بیگانگی خوی توام جای دگر برد

این زمزمه در گوش که گویم که بفهمد

خاموشی من نسخه ز انشای دگر برد

یک شمه ز آوارگی خویش بگویم

در هر قدمم شوق به صحرای دگر برد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode