گنجور

 
اسیر شهرستانی

دل زخم که جان داغ که گل خار که دارد

حیرت به کف آیینه دیدار که دارد

از ذره گریبان هوا دامن باغ است

گردم نظر از جلوه رفتار که دارد

دامان شفق چاک گریبان تماشا

صبح آینه از شبنم گلزار که دارد

خاکستر ما پیرهن رنگ بهارست

یوسف خبر از گرمی بازار که دارد

از گرد عدم دامن پرواز گرفتم

آزادی جاوید گرفتار که دارد

دام و قفس از ناله ما گوش گرفتند

شوق اینهمه با طاقت بسیار که داد

در آتشم از غیرت خورشید قیامت

هم چشمی خار سر دیوار که دارد

در مذهب الفت سخن حوصله کفر دارد

طاقت خبر از شوخی آزار که دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode