گنجور

 
اسیر شهرستانی

در دام تمنای تو گر بر سرم افتد

پرواز غباری شود و از پرم افتد

بر بیکسی خویش بنازم که ندارم

ترسی که هزیمت به صف لشکرم افتد

خورشید ز ضعفم نبرد راه به بالین

در سایه خاشاکی اگر بسترم افتد

پروانه پر سوخته خوی تو گردد

گر دیده آیینه به خاکسترم افتد

مانند سراب از جگرش دود برآید

در بحر اگر اشک شرر پرورم افتد

 
 
 
بلند اقبال

هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد

نقشی است که از لعل لب دلبرم افتد

گر دست دهد روی و لب دوست تمنا

دیگر نه به فردوس و نه به کوثرم افتد

مأیوسیم از بخت چنان است که گر یار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه