گنجور

 
اسیر شهرستانی

در دام تمنای تو گر بر سرم افتد

پرواز غباری شود و از پرم افتد

بر بیکسی خویش بنازم که ندارم

ترسی که هزیمت به صف لشکرم افتد

خورشید ز ضعفم نبرد راه به بالین

در سایه خاشاکی اگر بسترم افتد

پروانه پر سوخته خوی تو گردد

گر دیده آیینه به خاکسترم افتد

مانند سراب از جگرش دود برآید

در بحر اگر اشک شرر پرورم افتد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode