گنجور

 
اسیر شهرستانی

در حلقه زلف تو دلی چله نشین داشت

دیوانه که اقبال رسا زیر نگین داشت

یک خنده گل دیر برآمد ز شکر خواب

آیینه چو گل سر به سر چین جبین داشت

نقش قدم ما دل پر آبله ما

از گرمی ره سینه سراغت به زمین داشت

در گلشن اقبال چه نامی که برآورد

آن دل که شکست دل ما نقش نگین داشت

مانند دل سوخته هر دانه که شد خاک

شرمندگی از مردمی روی زمین داشت

در خطه کشمیر خط غنچه دهانی

طوطی نمکین بود و حدیث شکرین داشت

از قبضه لطف تو اسیر تو کمان خواست

چشم بد کوته نظران داغ کمین داشت