سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
اندر دل من عشق تو چون نور یقین است
بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگین است
در طبع من و همت من تا به قیامت
مهر تو چو جان است و وفای تو چو دین است
تو بازپسین یار منی و غم عشقت
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
آن کیست سواره که بلای دل و دین است
صد خانه برانداخته در خانه زین است
ماهی ست درخشنده چو بر پشت سمند است
سروی ست خرامنده چو بر روی زمین است
آشوب جهان است اگر اسپ سوار است
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۹
این خانه چه خانه ست پریخانه چین است
پر حور یکی غرفه ز فردوس برین است
درآب و گل این لطف تصور نتوان کرد
از طارم چرخ آمده برجی به زمین است
قصر ارم آن کش به جهان مثل نیابند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است
کان نمکی هر چه تو داری نمکین است
گر بحر بلا موج زند باک ندارم
بیمی اگرم هست از آن چین جبین است
تا روی زمین زیر کف پای تو به دید
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
زاهد بره کعبه رود کاین ره دین است
خوش میرود اما ره مقصود نه این است
تا بود دل خسته غمی بود ز عشقت
هر چند که دیدیم همین بود و همین است
جان دادن و کام از لب معشوق گرفتن
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسبع
شاها اثر دوستیست رونق دین است
خوش آنکه درین دوستی از اهل یقین است
هر کس که درت را ز غلامان کمین است
در انجمن اهل وفا صدر نشین است
مداحی تو کار فضولی حزین است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - این ترکیب موحدانه در دارالسلطنه لاهور در فصل گل و بهار در اوان سرمستی ها در تعریف خرمی عالم مذیل به نام نامی صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان در استدعای صحبت ایشان گفته شده
خاری که به پای تو خلد باغ یقین است
سنگی که به راه تو فتد کعبه دین است
در عزم قوی باش که اندر ره دولت
مفتاح نجاتست به هر جا که کمین است
در خوش دلی آویز که با عمر تو ایام
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۶
سبزی که سیاه است ازو روز من این است
سروی که منم فاخته اش این نمکین است
زان شمع نسوزم که ز فانوس حصاری است
گرد سر آن شمع که در خانه زین است
در جبهه من شعله فطرت بتوان دید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۷
آن خانه برانداز که در خانه زین است
معمار تمنای من خاک نشین است
از شوخی حسن است که آن سرو خرامان
بر روی زمین است و نه بر روی زمین است
اوراق گل از خنده بیجاست پریشان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
از عشق که جان در تن بیمار حزین است
معشوق مزلّف نفس باز پسین است
عمری صفت زلف و خط و خال تو کردیم
یک بار نگفتیم در ابروی تو چین است
میخواست مدام از لب ما شکر زند دم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۳
رشکم نبود گر همه بر تخت و نگین است
چیزی که بآن رشک توان برد همین است
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵
نیک و بد این مرحله خاکش به کمین است
چشمی که به پا دوخته باشی همه بین است
بی غنچه گلی سر نزد از گلشن امکان
اینجاست که چین مایهٔ ایجاد جبین است
برخیز ز خاک سیه مزرع هستی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
داغی که ز شورابهٔ اشکم نمکین است
صد محشر شوریدگیش زیر نگین است
این لخت جگر از ته دندان نگذارم
چون قسمتم از مائدهٔ عشق همین است
لوح هنر خویش خون مژه شستیم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
روز طرب و خرمی دولت و دین است
دوران زمان شاد به دارای زمین است
میگفت و همی دید در آیینه بمژگانش
آن تیر که از جوشن جان بگذرد این است
میگفت و همی خست بدندان لب خندانش
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
امشب ز رخش انجمنم خلد برین است
حوری که خدا وعده به من داده همین است
رفتن به سلامت ز در دوست گمان است
مردن به ملامت ز غم عشق یقین است
گفتم که گرفت آتش عشق تو جهان را
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - در توسّل به حضرت سیدالشهدا (ع) جهت رفع مرض طاعون
بر پیر و جوان دوستی ات حصن حصین است
امر تو روان هم به سما هم به زمین است
در هر دو جهان مهر تو سرمایه ی دین است
بر خلق ولای تو همان حبل متین است
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
امروز همه خرّمی دولت دین است
این است که این دولت دارای زمین است
شاهد که دهی در عوضش سیم بناگوش
ما را که دل اندر خم زلف تو رهین است
آن رخ نه که بر سرو قدت ماه منوّر
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱
دستور خردمند ترا بخت قرین است
زیرا که امین شه و فرزند امین است
بر ملک امین است و بر اسلام معین است
پرورده اخلاق ملک ناصر دین است
میراث تو زان پادشه عرش مکین است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
تنها ستمت بهر من ای ماه جبین است
یا با همه بیمهری و آئین تو این است
کوتاه نمود از همه جا دست خیالم
بالای بلندت که بلای دل و دین است
در ظلمت زلف تو دل خضر شود گم
[...]