یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۹
کوته ز گریبان جهان دست بلا را
از چنگ مده دامن شاه شهدا را
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
ای رفته و نشناخته قدر دل ما را
باز آی که مردیم زهجر تو خدا را
هر روزه جفا کردی و گفتی که وفا بود
طفلی زوفا فرق نکردی تو جفا را
گردد بجفای تو گرفتار ادیبت
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۲ - فانی اصفهانی رَحِمَة اللّه
ای همسفران قطع ره وادی مقصود
بی ما و شما سهل بود ما و شما را
شد صاف به پیش قدم ما همه اتلال
تا پیش گرفتیم ره اهل صفا را
چون ناظر و منظور و نظر جمله تویی تو
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
زنهار الا یار دلازار خدا را
در پا مفکن عهد و نگهدار وفا را
ترسم که در او برتو رسد تیر گزندی
آسایش خود بنگر و مشکن دل ما را
یادت طرب انگیز و فراقت تعب آمیز
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای دوست مرانم ز در خویش خدا را
کز پیش نرانند شهان خیل گدا را
باز آی که تا فرش کنم دیده به راهت
حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را
از دست مده باده که این صیقل ارواح
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳
دل بی تو تمنا نکند کوی منا را
زیرا که صفایی نبود بی تو صفا را
چون حسن و جمال تو بود موهبت از حق
دیدار تو توجیه کند روز لقا را
روشن شود از پرتو انوار حقیقت
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - در توسّل به حضرت سیدالشهدا (ع) جهت رفع مرض طاعون
تا شاد نمایند ز خود آل زنا را
کردند، به یکباره فراموش خدا را
ز اندازه بکردند فزون جوروجفا را
کشتند زکین پنجمی آل عبا را
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳
ای ترک خطا، ماه ختن، سرو خودآرا
بر سوخته ی خویش ببخشای خدارا
ما تشنه لبانیم تو هم آب بقایی
بر تشنه یکی جرعه ببخش آب بقا را
در هر شکن افتاده هزاران چو دل ما
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴
تاریک مکن روز مرا باز، نگارا
بر چهره مزن شانه دگر زلف دو تا را
دیوانه شدم در غم بالای تو از جان
هر چند به جان دوست ندارند بلا را
داد از ستم چشم تو، ای پادشه ناز!
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵
ای ترک خطا، ماه ختن، سرو دل آرا
بر سوخته ی خویش ببخشای خدا را
در هر شکن افتاده هزاران چو دل ما
مشکن دل ما، شانه مزن زلف دو تا را
سودازده ی زلف توم، مرحمتی کن
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در نعت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها
ای پای تو پهلو زده خورشید سما را
بر فرق من خسته بسای آن کف پا را
ای دست خدا دست صفاگیر خدا را
از دیده بیننده مینداز صفا را
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
چون مدعی از سر ننهی این من و ما را
بگذر تو از این دعوی بیهوده خدا را
گر عزت و عزلت بود و علم و قناعت
از شاهی عالم نبود فرق گدا را
سرداری و سرکاری عالم همه از ماست
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱
ابری شده بالا و گرفته است فضا را
از دود و شرر تیره نموده است هوا را
آتش زده سکان زمین را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمت حق بهر خدا را
[...]