گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

ای شاهد قدسی، کِه کَشَد بند نقابت؟

وی مرغ بهشتی، که دهد دانه و آبت؟

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کآغوشِ که شد منزل آسایش و خوابت؟

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟

خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شَربَتِ عَذبَم که دهی، عینِ عذاب است

افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست

وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم

دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست

می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است

زان رو که مرا بر در او رویِ نیاز است

خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آن جاست حقیقت نه مَجاز است

از وی همه مستی و غرور است و تَکَبُر

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است

سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است

در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست

در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست

چون چشمِ تو دل می‌برد از گوشه نشینان

همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست

روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت

آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟

تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان بین

کس واقفِ ما نیست که از دیده چه‌ها رفت

بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید

تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت

فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران

پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد

سویِ منِ وحشی‌صفتِ عقل‌رمیده

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر

ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود

سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش

وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش

زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

دارایِ جهان نصرتِ دین خسروِ کامل

یَحییِ بنِ مُظَفَّر مَلِکِ عالمِ عادل

ای درگهِ اسلام پناهِ تو گشاده

بر رویِ زمین روزنهٔ جان و دَرِ دل

تعظیمِ تو بر جان و خِرَد واجب و لازم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵

 

گر دست دهد خاکِ کفِ پایِ نگارم

بر لوحِ بَصَر خطِّ غباری بنگارم

بر بویِ کنارِ تو شدم غرق و امید است

از موجِ سرشکم که رسانَد به کنارم

پروانهٔ او گر رسدم در طلبِ جان

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

گر دست رَسَد در سرِ زُلفینِ تو بازم

چون گوی چه سرها که به چوگانِ تو بازم

زلفِ تو مرا عمر دراز است ولی نیست

در دست، سرِ مویی از آن عمرِ درازم

پروانهٔ راحت بده ای شمع که امشب

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶

 

آن غالیه‌خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون ورق هستی ما درننوشتی

هرچند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان کاش که این تخم نکِشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵

 

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرین‌تر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴

 

ای دل گر از آن چاهِ زَنَخدان به درآیی

هر جا که روی زود پشیمان به درآیی

هُش دار که گر وسوسهٔ عقل کنی گوش

آدم‌صفت از روضهٔ رضوان به درآیی

شاید که به آبی فلکت دست نگیرد

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۰

 

اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی

ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی

زنگ غمت از دل می خون‌رنگ برد پاک

بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی

گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ

[...]

حافظ
 
 
۱
۲
sunny dark_mode