گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

امروز مرا فرقت آن روی چو ماه است

در هجر ندانم که در آفاق چه ماه است

از خلق نخواهم که کنم درد تو پنهان

اما چه کنم این دو رخ زرد گواه است

گوید که مکش آه، مرا آه چه سازد

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

گر سایه آن ماه به سوی چمن افتد

از رشک قدش لرزه به سرو سمن افتد

صد چشمه آب خضر از خاک برآید

هر جا که لعابی به زمین زآن دهن افتد

رفت از سر کوی تو دل از دست رقیبان

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

هر شب من و غمهای تو و روی به دیوار

جز شمع نسوزد دل کس بر من افگار

در عشق جفا و ستم و جور رقیبان

این هر سه بلا را بکشم آه به ناچار

در کوی سلامت شرف عشق مجاب است

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

خواهم نظری در رخ خوب تو دگر بار

از عمر چو سیری نبود ای بت عیار

چشم تو به هم برزده حال دل ما را

دانم که چنینها نکند مردم هشیار

گل خار شده باز و چمن گشته معطر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی

از صومعه دل میل نکردی به کنشتی

خرم دل آن کس که میسر شود او را

یاری و صراحی شراب و لب کشتی

گو بر سر خم می گلنار بمانید

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۴

 

ای دل اگر از خویشتن امروز بمیری

جاوید شوی زنده چو از من بپذیری

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۴

 

دارم هوس امروز بلونی خمیری

جای است اگر در هوسش زار بمیری

گر صحن برنجی فتد امروز، به دستت

زنهار بنوشی همه را بر سر سیری

باید که بود معده پر امروز، به هر حال

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۶

 

بر نعمت بازار مرا چون نظر استاد

میل دل بیچاره به شیر و شکر افتاد

بریان چو بدیدم به کسی فاش نگفتم

تا شد خبرم، در همه شهر این خبر افتاد

از مفلسیم دست به بریان نرسد زان

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۳

 

آیم به نهانی به سر کوی تو هر شب

جویان لب لعل تو ای دوست لبالب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۳

 

هر چند که نان است در آفاق مقرب

خواهد دل من صحنک پالوده لبالب

از گرده ما هست مه چارده دریاب

وز شمسی ما شمس فلک آمده در تب

این حسن و ملاحت که بود نان تنک را

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۸

 

تا بر رخ آن مه نظر انداخته دیده

صد گونه بلا این دل بیچاره کشیده

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۸

 

آن کس که لب دلبر سنبوسه گزیده

صد شکر خدا را که به مقصود رسیده

امروز چه حال است که آن بره بریان

چون آهوی وحشی ز من خسته رمیده

بوی حبشی پست کند نکهت نان را

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۰

 

دارم دل دیوانه گرفتار به بندی

ای همنفسان در خم ابروی کمندی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۰

 

گر دست دهد آه مرا شربت قندی

از غم نرسد بر دل من هیچ گزندی

در قید اسیب است دل و کی شود آزاد

مرغی که در افتاد به ناگه به کمندی

در دیده من خوبتر از قامت زناج

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
sunny dark_mode