گنجور

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۹

 

گر مذهب مردمان عاقل داری

یک دوست بسنده کن که یک دل داری

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۴

 

با همّت باز باش و با رای پلنگ

زیبا به گه شکار، پیروز به جنگ

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۸

 

گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی

از هر برجی جدا بتابد ماهی

ور لطف تو در زمین بیابد راهی

صد یوسف سر برآرد از هر چاهی

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۸

 

چشمی که ترا دیده بود ای دلبر

پس چون نگرد به روی معشوق دگر؟

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۷

 

باران دو صد ساله فرو ننشاند

این گرد بلا را که تو انگیخته ای

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۴۲

 

یک قطره ز آب شرم و یک ذره وفا

در چشم و دلت خدای داناست که نیست

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۷

 

عضوی زتو گر دوست شود با دشمن

دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۹ - به دام افتادن آهو

 

از هجر تو هر شبم فلک آن زاید

کان رنج اگر مهر کشد بر ناید

وانچ از تو بر این خسته روان می‌آید

در برق جهنده سوز آن بگزاید

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۱۸

 

نی پای همیشه در رکابت باشد

بد نیز چو نیک در حسابت باشد

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة » بخش ۶ - حکایت شیر و روباه و خر

 

گر ماه شوی به‌آسمان کم نگرم

ور بخت شوی رخت به کویت نبَرم

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۲ - حکایت گربه و موش

 

یاری که ببندگیت اقرار دهد

با او تو چنین کنی ! دلت بار دهد؟

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۳

 

دشمن خندید بر من و دوست گریست

کو بی دل و جان و دیده چون خواهد زیست

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۷

 

و از نفس و ذات عوض صورت نبندد

این بنده دگر باره نروید نی نیست

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۰

 

از نیل و فرات و دجله جویی زاید

پس موج زند که پیل را برباید

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۱

 

آنی که ز دل وفا برانداخته ای،

با دشمن من تمام در ساخته ای؛

دل را زوفا چرا بپرداخته ای؟

مانا که مرا هنوز نشناخته ای!

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۳

 

چون دست بکردم آنچه فرمودی تو

چون دیده بدیدم آنچه بنمودی تو

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۱

 

بد می‌کنی و نیک طمع می‌داری؟

هم بد باشد سزای بدکرداری

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۲ - افسانهٔ شیر و مرد تیرانداز

 

تا بود چنین بُده‌ست کار عالم

شادی پسِ اندهست و راحت پسِ غم

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۷

 

تو رنجه مشو برون میا از در خویش

من خود چو قلم همی‌دَوَم بر سر خویش

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۷

 

گر خصم تو آتش است من آب شوم

ور مرغ شود حلقه مضراب شوم

ور عقل شود طبع می‌ ناب شوم

در دیده حزم و دولتش خواب شوم

نصرالله منشی
 
 
۱
۲