گنجور

 
نصرالله منشی

در جمله نزدیک آمد که این هراس ضجرت بر من مستولی گرداند و به یک پشت پای در موج ضلالت اندازد‌، چنانکه هردو جهان از دست بشود. باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم و موونات آن را پیش دل و چشم آوردم، تا روشن گشت که نعمت‌های این جهانی چون روشنایی برق بی دوام و ثبات است و با این همه مانند آب شور که هرچند بیش خورده شود تشنگی غالب‌تر گردد، و چون خمرهٔ پُر شهد مسموم است که چشیدن آن کام را خوش آید لکن عاقبت به هلاک کشد، و چون خواب نیکوی دیده آید بی شک در اثنای آن دل بگشاید اما پس از بیداری حاصل جز تحسّر و تاسف نباشد؛ و آدمی را در کسب آن چون کرم پیله دان که هرچند بیش تنَد‌، بند سخت گردد و خلاص متعذّرتر شود.

و با خود گفتم چنین هم راست نیاید که از دنیا به آخرت می‌گریزم و از آخرت به دنیا‌، و عقل من چون قاضی مزوّر که حکم او در یک حادثه بر مراد هر دو خصم نفاذ می‌یابد.

گر مذهب مردمان عاقل داری

یک دوست بسنده‌کن که یک دل داری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه