زاهدی را پادشاهی کسوتی داد فاخر و خلعتی گران مایه، دزدی آن در وی بدید دران طمع کرد و بوجه ارادت نزدیک او رفت و گفت: میخواهم تا درصحبت تو باشم و آداب طریقت درآموزم. بدین طریق محرم شد بر وی. زندگانی برفق میکرد تا فرصتی یافت و جامه تمام ببرد. چون زاهد جامه ندید دانست که او برده ست. در طلب او روی بشهر نهاده بود، در راه برد و نخجیر گذشت که جنگ میکردند، بس و یک دیگر را مجروح گردانیده، وروباهی بیامده بود و خون ایشان میخورد، ناگاه نخجیران سروی انداختند، روباه کشته شد. زاهد شبانگاه بشهر رسید جایی جست که پای افزار بگشاید. حالی خانه زنی بدکاری مهیا شد، و آن زن کنیزکان آنکاره داشت و یکی را از ان کنیزکان که در جمال رشک عروسان خلد بود، ماهتاب از بناگوش او نور دزدیدی و آفتاب پیش رخش سجده بردی، دل آویزی جگر خواری مجلس افروزی جهان سوزی چنانکه این ترانه دروصف او درست آید:
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی جدا بتابد ماهی
ور لطف تو در زمین بیابد راهی
صد یوسف سر برآرد از هر چاهی
ببرنایی نوخط آشوب زنان و فتنه مردان بلند بالای باریک میان چست سخن نغز بذله قوی ترکیب
چنان کس کش اندر طبایع اثر
ز گرمی و تری بود بیشتر
مقتون شده بود و البته نگذاشتی که دیگر حریفان گرد او گشتندی
چشمی که ترا دیده بود ای دلبر
پس چون نگرد به روی معشوق دگر؟
زن از قصور دخل میجوشید و برکنیزک بس نمی آمد که حجاب حیا از میان برداشته بود و جان بر کف دست نهاده. بضرورت در حیلت ایستاد تا برنا را هلاک کند، و این شب که زاهد نزول کرد تدبیر آن ساخته بود و فرصت آن نگاه داشته، و شرابهای گران در ایشان پیموده تا هر دو مستان شدند و در گشتند. چون هردو را خواب در ربود قدری زهر در ماسوره ای نهاد، و یک سر ماسوره در اسافل برنا بداشت و دیگر سر در دهان گرفت تا زهر در وی دمد، پیش ازانکه دم برآورد بادی از خفته جدا شد و زهر تمام در حلق زن بپراگند. زن برجای سرد شد. و از گزاف نگفته اند:
جزاء مقبل الاست الضراط
و زاهد این حال را مشاهدت میکرد. چندانکه صبح صادق عرصه گیتی را بجمال خویش منور گردانید زاهد خود را ظلمت فسق و فساد آن جماعت باز رهانید و منزلی دیگر طلبید. کفشگری بدو تبرک نمود و او را بخانه خویش مهمان کرد، و قوم را در معنی نیک داشت او وصایت کرد و خود بضیافت بعضی از دوستان رفت. و قوم او دوستی داشت، و سفیر میان ایشان زن حجامی بود. زن حجام را بدو پیغام دادکه: شوی من مهمان رفت، تو برخیز و بیا چنانکه من دانم و تو
مرد شبانگاه حاضر شده بود. کفشگر مست باز رسید، او را بر در خانه دید و پیش ازان بدگمانی داشته بود ف بخشم در خانه آمد و زن را نیک بزد و محکم بر ستون بست وبخفت. چندانکه خلق بیارامید زن حجام بیامد و گفت: مرد را چندین منتظر چرا میداری؟ اگر بیرون خواهی رفت زودتر باش و اگر نه خبر کن تا باز گردد. گفت: ای خواهر اگر شفقتی خواهی کرد زودتر مرا بگشای و دستوری ده تا ترا بدل خویش ببندم و دوست خویش را عذری خواهم و در حال بازآیم، موقع منت اندران هرچه مشکورتر باشد. زن حجام بگشادن او و بستن خود تن در داد و او را بیرون فرستاد. در این میان کفشگر بیدار شد و زن را بانگ کرد زن حجام از بیم جواب نداد که او را بشناسد، بکرات خواند هیچ نیارست گفتن. خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد. و بینی زن حجام ببرید و در دست او داد که: بنزدیک معشوق تحفه فرست.
چون زن کفشگر باز رسید خواهر خوانده را بینی بریده یافت، تنگ دل شد و عذرها خواست و او را بگشاد و خود را بر ستون بست، و او بینی در دست بخانه رفت. و این همه را زاهد میدید و میشنود. زن کفشگر ساعتی بیارامید و دست بدعا برداشت و در مناجات آمد و گفت: ای خداوند، اگر میدانی که شوی با من ظلم کرده است وتهمت نهاده ست تو بفضل خویش ببخشای و بینی بمن باز ده. کفشگر گفت: ای نابکار جادو این چه سخن است؟ جواب داد گفت: برخیز ای ظالم و بنگر تا عدل و رحمت آفریدگار عز اسمه بینی در مقابله جور و تهور خویش،که چون براءت ساحت من ظاهر بود ایزد تعالی بینی بمن باز داد و مرا میان خلق مثله و رسوا نگذاشت. مرد برخاست و چراغ بیفروخت زن را بسلامت دطد و بینی برقرار. در حال باعتذار مشغول گشت و بگناه اعتراف نمود و از قوم بلطف هرچه تمامتر بحلی خواست و توبه کرد که بی وضوح بنیتی و ظهور حجتی بر امثال این کار اقدام ننماید و بگفتار نمام دیو مردم و چربک شریر فتنه انگیز زن پارسا و عیال نهفته را نیازارد، و بخلاف رضای این مستوره که دعای او را البته حجابی نیست کاری نپیوندد.
و زن حجام بینی در دست بخانه آمد، در کار خویش حیران و وجه حیلت مشتبه، که بنزدیک شوهر و همسرایگان این معنی را چه عذر گوید، و اگر سوال کنند چه جواب دهد. در این میان حجام از خواب درامد و آواز داد ودست افزار خواست و بخانه محتشمی خواست رفت. زن دیری توقف کرد و ستره تنها بدو داد. حجام در تاریکی شب از خشم بینداخت. زن خویشتن از پای درافکند و فریاد برآورد که بینی بینی. حجام متحیر گشت و همسرایگان درآمدند و او را ملامت کردند
چون صبح جهان افروز مشاطه وار کله ظلمانی را از پیش برداشت و جمال روز روشن را بر اهل عالم جلوه رد اقربای زن جمله شدند و حجام را پیش قاضی بردند و قاضی پرسید که: بی گناه ظاهر و جرم معلوم مثله کردن این عورت چرا روا داشتی؟ حجام متحیر گشت و در تقریر حجت عاجز شد. قاضی بقصاص و عقوبت او حکم کرد.
زاهد برخاست گفت: قاضی را در این باب تامل واجب است، که دزد جامه من نبرد و روباه را نخجیران نکشتند، وزن بدکار را زهر هلاک نکرد، و حجام بینی قوم نبرید، بلکه ما این همه بلاها بنفس خویش کشیدیم. قاضی دست از حجام بداشت و روی بزاهد آورد تا بیان آن نکت بشنود. زاهد گفت: اگر مرا آرزوی مرید بسیار و تبع انبوه نبودی و بترهات دزد فریفته نگشتمی آن فرصت نیافتمی؛ و اگر روباه در حرص و شره مبالغت بترهات دزد فریفته نگشتمی آن فرصت نیافتی؛ و اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی و خون فرو گذاشتی آسیب نخجیران بدو نرسیدی؛ و اگر زن بدکار قصد جوان غافل نکردی جان شیرین بباد ندادی؛ و اگر زن حجام برناشایست تحریض و در فساد موافقت روا نداشتی مثله نشدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره زاهدی است که پادشاه جامهای زیبا به او میدهد و او در پی یادگیری آداب و قواعد طریقت به نزد پادشاه میرود. هرچند زاهد در ابتدا زندگی خوشی را تجربه میکند، اما پس از مدتی به دلیل طمع و خیانت دیگران به دردسر میافتد. زاهد متوجه میشود که شخصی لباس او را دزدیده و در پی اوست.
در خلال این داستان، زنی بدکار با استفاده از زهر قصد کشتن زاهد را دارد، اما در نهایت، خود او قربانی شرایط میشود. همسر زاهد کنجکاو میشود و برای او دچار مشکلاتی میشود که منجر به مثله شدن او میگردد. قاضی به زن بدکار حکم میدهد، اما زاهد به قاضی اعلام میکند که همه این مشکلات بر اثر طمع و بدی ذات انسانها به وجود آمده و هیچ کس در این ماجرا بیگناه نیست. در نهایت زاهد متوجه میشود که انسانها به دلیل رفتارهای خود به مشکلات دچار میشوند و اگر انسانها در خوشی و خوشبختی یکدیگر را نزنند و نادرست رفتار نکنند، چنین حوادث تلخی اتفاق نمیافتد.
هوش مصنوعی: زاهدی که لباس زیبا و گرانبهایی از پادشاه دریافت کرده بود، دزدی آن را دید و به طمع افتاد. او به زاهد نزدیک شد و گفت: میخواهم در کنار تو باشم و آداب زندگی را یاد بگیرم. بدین ترتیب، دزد به زاهد نزدیک شد و از او آشنایی پیدا کرد. زندگی به آرامی ادامه داشت تا اینکه فرصتی پیش آمد و دزد لباس زاهد را برداشت. وقتی زاهد لباس را ندید، فهمید که دزد لباسش را برده است. او به دنبال دزد به شهر رفت و در مسیر خود، با شکارچیهایی برخورد کرد که در حال جنگ بودند و یکدیگر را زخمی کرده بودند. ناگهان روباهی به آنجا آمد و خون آنها را میخورد. در همین حال، شکارچیان توانستند روباه را بزنند. زاهد شب به شهر رسید و جایی را پیدا کرد که بتواند پایش را آزاد کند. در آن زمان، زنی بدنام در آنجا منتظر بود و دارای کنیزکان معصوم و زیبایی بود. یکی از آن کنیزکان به قدری زیبا بود که نور صورتش به ماهتاب میمانست و خورشید نیز در برابرش سجده میکرد. زیبایی او چنان بود که هرکس کوشید وصفش کند، موفق نمیشد.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو به آسمان برسد، از هر برج جداگانه تابش خواهد داشت، مثل ماه.
هوش مصنوعی: اگر مهربانی تو در زمین راهی پیدا کند، صد یوسف از هر چاهی سر بر خواهد آورد.
هوش مصنوعی: ببرنایی با خط زیبا، باعث آشفتگی زنان و ایجاد مشکلاتی برای مردان بلندقد و باریکاندام میشود. او در گفتگوهایش چابک و خوشزبان است و با شوخیهای هوشمندانه و ترکیبهای قوی، نظرها را جلب میکند.
هوش مصنوعی: در طبیعت انسانها تاثیراتی وجود دارد که به تأثیرات گرما و رطوبت بیشتر وابسته است.
هوش مصنوعی: او به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود و البته اجازه نداد که رقبای دیگر اطراف او جمع شوند.
هوش مصنوعی: چشمی که نگاه تو را تجربه کرده، چگونه میتواند به چهره محبوب دیگری توجه کند؟
هوش مصنوعی: زن از خشمی عمیق برمیخاست و دیگر نمیتوانست صبر کند، چون حجاب حیا را کنار گذاشته بود و جانش را در دستانش گرفته بود. او به ناچار در تلاشی زیرکانه ایستاد تا جوان را از بین ببرد. این شب که زاهد به آنها پیوسته بود، نقشهای که مدتها پرداخته بود را اجرایی کرد و فرصتی را که در نظر داشت، حفظ کرد. او شرابهای گرانقیمتی را در میان آنها ریخت تا هر دو مست شوند و در خواب بروند. وقتی هر دو به خواب رفتند، مقداری سم در یک ماسوره قرار داد و یک طرف آن را در دهان جوان گذاشت و سر دیگر را به دهان خودش برد تا سم به او وارد شود. پیش از آن که جوان بتواند فریادی بزند، بادی از خواب برخاست و سم به طور کامل در حلق زن پخش شد. زن در آن لحظه بیحرکت و سرد ماند. و بیدلیل نیست که گفتهاند:
هوش مصنوعی: جزای کسی که به درستی عمل کرده است، در آینده به او خواهد رسید.
هوش مصنوعی: زاهد، این وضعیت را تماشا میکرد. هنگامی که صبح صادق آغاز شد و نور خود را بر دنیا تاباند، زاهد از تاریکی فساد و گناه آن گروه رهایی یافت و به دنبال مکانی دیگر رفت. یک کفشدوز به او احترام گذاشت و او را به خانهاش دعوت کرد، و برای گروه از او به نیکی یاد کرد و خود به مهمانی برخی از دوستانش رفت. بین آن گروه رابطه دوستی وجود داشت و زن حجامی به عنوان واسطه میان آنها بود. زن حجامی پیامی به زاهد فرستاد که: شوهر من مهمان است، تو باید بیایی و به آنچه من میدانم عمل کنی.
هوش مصنوعی: مرد شب در منزل حاضر شده بود. یک کفشگر مست به در خانه رسید و او را دید و پیش از آن هم نسبت به او بدگمان بود. در خانه رفت و با شدت به زن آسیب رساند و او را محکم به ستونی بست و خود به خواب رفت. بعد از مدتی که مردم آرام شدند، حجام زن به آنجا آمد و گفت: چرا این مرد را اینقدر منتظر نگه داشتهای؟ اگر میخواهی بیرون برود، زودتر این کار را بکن و اگر نه، به او خبر بده تا برگردد. زن گفت: ای خواهر، اگر میخواهی به من لطف کنی، زودتر مرا آزاد کن و اجازه بده تا تو را به جای خود ببندم و به دوستم بگویم عذری خواهم و بعد برمیگردم. حجام زن او را آزاد کرد و خود را بست و او را بیرون فرستاد. در این حین، کفشگر بیدار شد و زن را صدا زد. زن حجام از ترس جواب نداد که شناسایی نشود. کفشگر چندین بار او را صدا کرد اما هیچ جرأت صحبت کردن نداشت. خشم کفشگر بیشتر شد و ایستاده به ستون آمد. او بینی زن حجام را برید و آن را به دستش داد و گفت: این تحفهای برای معشوقت.
هوش مصنوعی: زن کفشگر هنگام بازگشت، متوجه شد که خواهرخواندهاش بینیاش بریده شده است. او بسیار ناراحت شد و از خواهرخواندهاش عذرخواهی کرد، سپس تصمیم گرفت خود را به ستون بزند و بینیاش را در دست گرفته به خانه رفت. این وضعیت را زاهد میدید و میشنید. زن کفشگر مدتی آرام گرفت و دست به دعا برداشت و در حال مناجات گفت: "ای خداوند! اگر میدانی که شوهرم به من ظلم کرده و تهمت زده، به لطف خودت مرا ببخش و بینیام را به من برگردان." شوهرش از این حرفها ناراحت شد و به او گفت: "ای زن نابکار، این چه سخن است؟" زن پاسخ داد: "برخیز و ببین که چگونه عدل و رحمت خداوند در برابر ظلم تو نمایان شده است؛ زیرا وقتی بیگناهی من ثابت شد، خدا بینیام را به من بازگرداند و مرا در میان مردم رسوا نکرد." مرد سپس برخواست و چراغی روشن کرد تا زن را به سلامت ببیند و بینیاش به حالت اول بازگردد. او به سرعت شروع به عذرخواهی کرد و به گناه خود اعتراف کرد و از مردم درخواست بخشش کرد. همچنین توبه کرد که به هیچوجه بدون وضوح و دلایل قوی برآوردههای مشابه این کارها اقدام نکند و به سخنان شریرانه و بدخواهانه توجه نکند، زیرا دعای این زن صالح که در دلش پاکی دارد، قطعاً مورد قبول خداوند خواهد بود و هیچگونه کار بدی در این راستا موفق نخواهد شد.
هوش مصنوعی: زن حجام با حالتی گیج و نگران به خانه برگشت و نمیدانست چطور باید این وضعیت را به شوهر و دیگران توضیح بدهد. در این حین، حجام از خواب بیدار شد و درخواست ابزار کار کرد و به سمت خانه محتشمی رفت. زن لحظهای درنگ کرد و فقط پارچهای به او داد. حجام که در تاریکی شب به شدت خشمگین بود، از کنترل خود خارج شد. زن از ترس خود را به زمین انداخت و فریاد زد که بینیاش مشکل دارد. حجام در این وضعیت گیج و متعجب شد و همسرانش به داخل آمدند و او را سرزنش کردند.
هوش مصنوعی: صبح که آمد، مانند آرایشگری که تاریکی را کنار میزند، روشنایی روز را به مردم نمایان کرد. همه به دنبال این بودند که حجام را به قاضی ببرند. قاضی از او سوال کرد که: چرا با وجود بیگناهی و اینکه جرمش مشخص است، به این زن آسیب زدی؟ حجام در جواب سردرگم شد و نتوانست دلیل قانعکنندهای بیاورد. قاضی تصمیم به مجازات و عذاب او گرفت.
هوش مصنوعی: زاهد بلند شد و گفت: قاضی باید در این مسئله تفکر کند، زیرا دزد لباس من را به سرقت نبرده و روباه را نیز شکار نکردهاند. همچنین، وزن بدکار به مرگ نمیانجامد و حجامت بروی مردم انجام نمیشود. بلکه این بلاها را خود ما متحمل شدهایم. قاضی از حجامت دست برداشت و به زاهد توجه کرد تا توضیحات او را بشنود. زاهد ادامه داد: اگر به دنبال پیروان زیاد و انبوه نبودم و تحت تأثیر دزدان فریبنده قرار نمیگرفتم، این فرصت را نمییافتم؛ و اگر روباه در طمع و حرص زیادهروی نمیکرد و دزدان مرا فریب نمیدادند، این فرصت به دست نمیآمد. همچنین، اگر روباه به حرص و طمع خود ادامه نمیداد و خون را برای آسیب رساندن به شکار فرو نمیگذاشت، به او آسیب نمیرسید و اگر زن بدکار به جوان غافل نظر نمیکرد، جان شیرین خود را به خطر نمیانداخت. و اگر زن حجامت جوان را تحریک نمیکرد و در فساد پشتیبانی نمینمود، به این حد از آسیب نمیرسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.