ملک گفت: از جانبین ابتدا و جوانی رفت فاکنون نه ما را بر تو کراهیتی متوجه است و نه ترا از ما آزاری باقی، قول ما باور دار و بیهوده مفارقت جان گداز اختیار مکن. و بدان که من انتقام و تشفی را از معایب روزگار مردان شمرم و هرگز از روزگار خویش دران مبالغت روا نبینم.
خشم نبودهست بر اعدام هیچ
چشم ندیدهست در ابروم چین
فنزه گفت: باز آمدن هرگز ممکن نگردد، که خردمندان از مقاربت یار مستوحش نهیکردهاند. و گویند هرچند مردم آزرده را لطف و دلجویی بیش واجب دارند و اکرام و احسان لازمتر شناسند بدگمانی و نفرت بیشتر شود و احتراز و احتراس فراوانتر لازم آید. و حکما مادر و پدر را به منزلت دوستان دانند، و برادر را در محل رفیق، و زن را به مثابت الیف شمرند، و اقربا را در رتبت غریمان، و دختر را در موازنه خصمان دانند، و پسر را برای بقای ذکر خواهند و در نفس و ذلات خویشتن را یکتا شناسند و در عزت آن کس را شکرت ندهند و چه هرگاه که مهمی حادث گردد هر کس به گوشه ای نشینند و به هیچ تأویل خود را از برای دیگران در میان نهند.
داشت زالی بروستای چکاو
مهستی نام دختری و دو گاو
نو عروسی چو سرو تر بالان
گشت روزی زچشم بد نالان
گشت بدرش جو ماه نو بایک
شد جهان پیش پیرزن تاریک
دلش آتش گرفت و سوخت جگر
که نیازی چنو نداشت دگر
از قضا گاو زالک از پی خورد
پوز روزی بدیگش اندر کرد
ماند چون پای مقعد اندر ریگ
آن سر مرده ریگش اندر دیگ
گاو مانند دیوی از دوزخ
سوی آن زال تاخت از مطبخ
زال پنداشت هست عزراییل
بانگ برداشت پیش گاو نبیل
که: ای مکلموت من نه مهستیم
من یکی پیر زال محنتیم
گر ترا مهستی همی باید
رو مرو را ببر، مرا شاید
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید در سپرد او را
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچ کس مر ترا نباشد هیچ
و من امروز از همه علایق منقطع شده ام و از همه خلایق مفرد گشته، و از خدمت تو چندان توشه غم برداشته ام که راحله من بدان گران بار شده است، و کدام جانور طاقت تحمل آن دارد؟ در جمله، جگر گوشه و میوه دل و روشنایی دیده و راحت جان در صحبت تو بباختم.
دشمن خندید بر من و دوست گریست
کو بی دل و جان و دیده چون خواهد زیست
و با این همه به جان ایمن نیستم و بدین لاوه فریفته شدن از خرد و کیآست دور مینماید، رای من هجر است و صبر.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: ملک به طرف مقابل گفت که هیچ کراهتی از سوی او وجود ندارد و از طرف آنها نیز آسیبی به او نخواهد رسید. او تأکید کرد که بیدلیل از یکدیگر جدا نشوند و بر این باور است که انتقام و تشفی از روزگار باید به عنوان بخشی از زندگی پذیرفته شود. او به خردمندان استناد کرد که از نزدیکی به دیگران پرهیز کنند و برای اینکه روابط بهتر شوند، باید با دقت و احتیاط رفتار کرد.
سپس داستانی از زالی و دخترش مهستی نقل میشود. زالی در حالی که دلتنگ و آشفته است، با گاوی وحشتناک روبرو میشود و تصور میکند که مرگ به سراغش آمده است، اما در نهایت متوجه میشود که مشکل بزرگتری وجود ندارد. او از این تجربه به حقیقت وجود درد و غم در زندگی پی میبرد و تأمل میکند که هیچکس نمیتواند در زمان بحران به او کمک کند.
او ابراز میدارد که از همه تعلقات و افراد دور شده و غم بسیاری را به دوش میکشد. در پایان، زالی از وضعیت خود ناامید است و حسرت بر جدایی و صبر میکشد.
هوش مصنوعی: ملک گفت: از دو طرف، در ابتدا و جوانی، رفتهاند. اکنون نه من نسبت به تو احساس بدی دارم و نه تو از من آسیبی میبینی. قول ما را باور کن و بیهوده از هم جدا نشو. و بدان که من انتقام و آرامش را از مشکلات روزگار مردان محسوب میکنم و هرگز در مورد زمان خود افراط نمیکنم.
هوش مصنوعی: خشم و ناراحتی وجود ندارد، زیرا هیچکس در چهرهام نشانهای از غم یا چروک نمیبیند.
هوش مصنوعی: فنزه بیان کرد که بازگشت هرگز امکانپذیر نیست و عقلا از نزدیک شدن به محبوبی که باعث ناراحتی میشود، پرهیز کردهاند. آنان میگویند که هرچند باید به افرادی که از چیزی آزردهاند، محبت و دلجویی بیشتری کرد و احترام و احسان بیشتر لازم است، اما این کار ممکن است منجر به بدبینی و نفرت بیشتر شود و احتیاط و دوری بیشتری را ضروری کند. حکیمان خانواده را به دوستان تشبیه کردهاند و برادر را مانند رفیق، و همسر را شبیه به یاری نزدیک میدانند. آنها اقوام را در سطح غریبهها و دختران را در ردیف دشمنان میسنجند و پسر را برای حفظ نام و یاد خودشان مهم میشمارند. هر کس باید خود را واحد بداند و در مواقعی که مشکلاتی پیش میآید، به گوشهای برود و در مورد خود به هیچ عنوان با دیگران صحبت نکند.
هوش مصنوعی: در یک روستای زیبا به نام چکاو، دختری به نام مهستی زندگی میکرد که دو گاو داشت.
هوش مصنوعی: یک عروس جوان که مانند سرو زیبا و بلند است، روزی از چشم حسادت دیگران به غم و درد مبتلا میشود.
هوش مصنوعی: ماه نو در آسمان در حال ظهور است و نورش درخششی تازه به دنیا میبخشد، اما در عین حال، جهان همچنان برای پیرزن تاریک و ناامید باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دلش به شدت ناراحت شد و دلدردش آنقدر زیاد بود که دیگر نیازی به چنین دردی نداشت.
هوش مصنوعی: مقدیر ناخواسته، گاوی به نام زالک برای خوردن در پی او رفت و او را در روزی بد به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: تنها یک بخش از یک داستان یا ماجرا در بیابان باقی مانده، همچون پای کسی که در شنهای بیابان مانده است. آن سر مردهاش نیز در یک دیگ قرار دارد.
هوش مصنوعی: گاو همچون دیوی از جهنم به سمت آن زال (مردی سفیدمو و نیرومند) هجوم آورد و از آشپزخانه به جلو آمد.
هوش مصنوعی: زال فکر کرد که عزرائیل (فرشته مرگ) آمده و در حال صدا زدن اوست، در حالی که نزدیک گاو نبیلی بود.
هوش مصنوعی: ای کسی که با من سخن میگویی، من نه آن مهی هستم که تصور میکنی، بلکه من تنها یک پیرِ زال هستم که در سختیها و رنجهای زندگی تجربه اندوختهام.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و مهربانی تو نیاز دارم، پس نرو بلکه خود را به من نزدیک کن.
هوش مصنوعی: او که در غیاب مشکلات، نازنین و دوستداشتنی به نظر میرسید، وقتی با سختیها و بلاها روبهرو شد، او را رها کرد و از خود دور نمود.
هوش مصنوعی: که زمانی که مشکلات و بلاتکلیفیها بیش از حد میشود، هیچ کس نمیتواند به تو کمک کند.
هوش مصنوعی: امروز از تمام علاقههایم جدا شدهام و به یک انسان تنها تبدیل گشتهام. از خدمت تو آنقدر غم و اندوه دارم که بار راهم را سنگین کرده است و هیچ موجودی نمیتواند این بار سنگین را تحمل کند. به طور کلی، عزیزترین و عزیز دلترین چیزهایم را در کنار تو از دست دادهام.
هوش مصنوعی: دشمن به من خندید و دوست بر من اشک ریخت، زیرا او بدون دل و جان و چشم چگونه میتواند زندگی کند؟
هوش مصنوعی: با این حال، من از جان خود مطمئن نیستم و به علاوه، فریب خوردن از خرد و واقعیت دور به نظر میرسد. نظر من این است که باید با دوری و صبر کنار بیایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.