سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالی
باشد که پلنگ خفته باشد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷
گر بر سر و چشم ما نشینی
بارت بکشم که نازنینی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷
بگذار که بندهٔ کمینم
تا در صف بندگان نشینم
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد؟
با خلق خدای کن نکویی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
مسکینخر ار چه بیتمیز است
چون بار همیبرد عزیز است
گاوان و خران باربردار
بِهْ ز آدمیان مردمآزار
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد
آنگه بغلی نعوذ بالله
مردار به آفتاب مرداد
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۸
چون بنده خدای خویش خواند
باید که به جز خدا نداند
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۳
در بسته به روی خود ز مردم
تا عیب نگسترند ما را
در بسته چه سود و عالم الغیب
دانای نهان و آشکارا
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۴
زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او یکی به دست آر
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
سمعی اِلی حُسن الاغانی
مَنْ ذا الّذی جَسّ المثانی
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
من ذا یُحَدِّثُنی وَ زُمَّ العیسُ
ما لِلغریبِ سِویَ الغریبِ اَنیسُ
سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۲
از صحبت دوستی به رنجم
کاخلاق بَدَم حَسَن نماید
عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید
کو دشمنِ شوخچشم ِ ناپاک ؟
[...]
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۳
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم
بعد از تو ملاذ و ملجائی نیست
هم در تو گریزم ار گریزم
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۷
دیر آمدى اى نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
معشوقه که دیر دیر بینند
آخر کم از آن که سیر بینند
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰
آن روز که خط شاهدت بود
صاحبنظر از نظر براندی
امروز بیامدی به صلحش
کش فتحه و ضمه بر نشاندی
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲
با این همه جور و تندخویی
بارت بکشم که خوبرویی
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۶
بر بنده مگیر خشم بسیار
جورش مکن و دلش میازار
او را تو به ده درم خریدی
آخر نه به قدرت آفریدی
این حکم و غرور و خشم تا چند
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵
بی فایده هر که عمر در باخت
چیزی نخرید و زر بینداخت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۱
امروز بکش چو میتوان کشت
کآتش چو بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن که به تیر میتوان دوخت