سرهنگزادهای را بر در سرایِ اُغْلُمُش دیدم که عقل و کِیاستی و فهم و فِراستی زایدالوصف داشت، هم از عهدِ خُردی آثارِ بزرگی در ناصیهٔ او پیدا.
بالایِ سرش ز هوشمندی
میتافت ستارهٔ بلندی
فیالجمله مقبولِ نظرِ سلطان آمد که جَمالِ صورت و معنی داشت و خردمندان گفتهاند: «توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال». ابنایِ جنسِ او بر منصبِ او حسد بردند و به خیانتی متّهم کردند و در کشتنِ او سعی بیفایده نمودند.
دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست؟
مَلِک پرسید که موجبِ خصمیِ اینان در حقِّ تو چیست؟ گفت: در سایهٔ دولتِ خداوندی دامَ مُلْکُهُ همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الّا به زوالِ نعمتِ من و اقبال و دولتِ خداوند باد.
توانم آنکه نیازارم اندرونِ کسی
حسود را چه کنم؟ کو ز خود به رنج در است
بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجیست
که از مشقّتِ آن جز به مرگ نَتْوان رست
شوربختان به آرزو خواهند
مُقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبیند به روز شَپّره چشم
چشمهٔ آفتاب را چه گناه؟
راست خواهی، هزار چشمِ چنان
کور بهتر که آفتابْ سیاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شخصیتی به نام سرهنگ که دارای عقل و درایت بینظیری است توصیف میشود. او از خردسالی برتریهایی در خود نشان داده و به زیبایی ظاهری و معنوی معروف است. به رغم شایستگیهایش، حسد برخی از همجنسهایش موجب شد که به خیانت و توطئه برای کشتن او متهم شود. سرهنگ در پاسخ به پرسش ملک درباره دلیل خصومتها، اشاره میکند که او در سایهی دولت خداوندی تلاش کرده تا تمامی افراد را راضی کند، اما حسودان هرگز راضی نمیشوند مگر با از بین رفتن خوشیهای دیگران. او میگوید که حسودان از رنج خود در این دنیا رهایی نمییابند و آرزوی زوال نعمت و مقام دیگران را دارند، در حالی که خود قادر به تحمل خوشیها نیستند. در نهایت، او به طرحی فلسفی پرداخته و بیان میکند که عدم تحمل حسادت و کینهورزی یک درد بزرگ است که تنها با مرگ برطرف میشود.
سرهنگزادهای را در سرای اُغلُمُش (یا اُغلَمِش؛ یکی از حاکمان جزء که در سالهای 610 تا 617 از طرف سلطانن محمد خوارزمشاه بر عراق حکومت داشته) که دارای هوش و ذکاوتی چشمگیر و بیمانند داشت و از همان زمان کودکی هم نشانههای بزرگی و بزرگواری در پیشانی، شخصیت و تقدیر او مشاهده میشد.
در بالای سر او، از نشانهٔ هوشمندی، ستارهای بلندمرتبه میدرخشید.
خلاصهٔ کلام، مورد توجه پادشاه قرار گرفت چرا که هم باطن و هم ظاهری زیبا داشت. همانطور که خردمندان گفتهاند:« توانایی انسان به هنر و فضیلت اوست، نه به ثروتش؛ و بزرگیاش به عقل است، نه به سن و سال او.» همپایگان او بر مقام و جایگاه او حسادت کردند و او را به خیانتی متهم کردند و برای کشتن او تلاش کردند اما ناکام ماندند.
هنگامی که دوست، مهربان باشد؛ دشمنیِ دشمن راه به جایی نمیبرد.
پادشاه پرسید که دلیل دشمنی اینها با تو چیست؟ سرهنگزاده گفت:« در زیر سایهٔ حکومت پادشاه -پادشاهیاش پایدار باشد- همردیفانم را راضی نگه داشتهام به جز آنهایی که حسودند. چرا که حسودان راضی نمیشوند مگر آنکه ثروت و برکت من زوال پیدا کند و از بین برود؛ و باشد که سلطنت و بخت پادشاه پایدار و باقی باشد.
میتوانم که به کسی آزار نرسانم و مایهٔ رنجش کسی نشوم ولی با حسود نمیتوانم چرا که او از آزار خودش به رنجش است.
ای حسود، بمیر تا نجات پیدا کنی و رها شوی. چرا که این رنجی که تحمل میکنی، رنجی است که از آزار آن نمیتوان آزاد شد مگر به واسطهٔ مردن.
بیچیزها و حقیران آرزو دارند که افراد خوشبخت و مقبول دیگران مال و مقامشان را از دست بدهند.
اگر چشم خفّاش در روز نمیبیند، گناهی بر گردن چشمهٔ نور خورشیدِ نیست.
اگر راستش را میخواهی، کوریِ هزار چشمْ چون چشمِ شبپره، بهتر از آن است که آفتاب تیره شود و دنیا تاریک.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
# بیان اشتباه اُغلمش
بصورت اِغلمش
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.