گنجور

 
سعدی

یکی دوستی را که زمان‌ها ندیده بود گفت: کجایی که مشتاق بوده‌ام؟

گفت: مشتاقی به که ملولی.

دیر آمدى اى نگار سرمست

زودت ندهیم دامن از دست

معشوقه که دیر دیر بینند

آخر کم از آن که سیر بینند

شاهد که با رفیقان آید، به جفا کردن آمده است؛ به حکم آنکه از غیرت و مضادّت خالی نباشد.

اِذا جِئتَنی فی رِفقَةٍ لِتَزورَنی

وَ اِن جِئتَ فی صلحٍ فَأنتَ مُحارِبٍ

به یک نفس که بر آمیخت یار با اغیار

بسی نماند که غیرت وجود من بکشد

به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی

مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکُشد؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode