پارسایی را دیدم به محبّتِ شخصی گرفتار، نه طاقتِ صبر و نه یارایِ گفتار. چندان که ملامت دیدی و غَرامت کشیدی، ترکِ تَصابی نگفتی و گفتی:
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغِ تیزم
بعد از تو مَلاذ و مَلْجَائی نیست
هم در تو گریزم، ار گریزم
باری، ملامتش کردم و گفتم: عقلِ نفیست را چه شد تا نفسِ خسیس غالب آمد؟ زمانی به فکرت فرو رفت و گفت:
هر کجا سلطانِ عشق آمد، نماند
قوّتِ بازویِ تقویٰ را محل
پاکدامن چون زِیَد بیچارهای
اوفتاده تا گریبان در وَحَل؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معنی «چندان که ملامت ...»: هر اندازه سرزنش میدید و تاوان میبرد، از میلِ خاطر به وی نمیکاست. و میگفت:
از تو پیوند نگسلم، اگرچه تو به کشتنم شمشیرِ برّان آهیخته داری،
جز تو پناهگاه و مأوایی ندارم و چون از سمتت فرار کنم باز به نزد تو آیم و به تو پناه آرم.
خلاصه وی را سرزنش کردم و گفتم: به عقلِ گرانمایهات چه آسیب رسید که نفسِ بد فرمایِ فرومایه بر تو چیره گشت؟
چیرهدستی و قوّت عشق یا سلطنت عشق هرجا پدید آید، نیرویِ بازویِ پرهیز را مجال نماند و پایِ ثباتش از جای برود.
ناتوانیْ راهِ تدبیر بر وی بسته و تا به گردن در گل و لای افتاده را دامنْ چگونه آلوده نگردد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.