کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
دل بردی و دین رواست اینها
ای جان جهان چهاست اینها
بندم ز غمت جدا شد از بند
از جور و ستم جداست اینها
گفتی دهمت هزار دشنام
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
درد تو زمان زمان فزون است
وین سوز درون ز حد برون است
عقل از هوس تو بی قرار است
دل در طلب تو بی سکون است
با عشق نر هوشمندی ما
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
درد تو به از دواست ای دوست
اندوه تو جانفزاست ای دوست
دریوزه گر در تو از تو
جز درد و بلا نخواست ای دوست
با آنکه ز مفلسی ندارم
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
در علم محققان جدل نیست
از علم مراد جز عمل نیست
کفش خضر و عصای موسی
شایسته پای و دست شل نیست
اگر فکر کی درین چه باشد
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
دل در طلبت حیات جان یافت
جان از تو بقای جاودان یافت
گم کرده نام و ننگ و هستی
تاجست ز نو نشان نشان یافت
در کنه تو خاطر بقین جوی
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
گر عشق تو داغ جان گذار است
صد شکر که داغ دلنواز است
گر درد تو بار صحبت ماست
غم نیز ز محرمان راز است
دل کم نکند نیازمندی
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
گر یار طبیب درد من نیست
دردا که امید زیستن نیست
بیمار را به تندرستی
جز ناله درون پیرهن نیست
هر سر که برید از در یار
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
چشمش را عقل و مبه و جان زد
این دزد هزار کاروان زد
هر نیر بلا که سوی دلها
از غمزه کشید بر نشان زد
خاک در او چو دیده دریافت
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳
در صحبت دوست جان نگنجد
شادی و غم جهان نگنجد
در خلوت قرب و حجره انس
این راه نیابد آن نگنجد
ما خانه خراب کرد گانرا
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴
در عشق تو ترک سر چه باشد
از دوست عزیزتر چه باشد
جان نیز اگر فرستم آنجا
این تحفه مختصر چه باشد
ای مردم چشم روشن من
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷
اگر درد تو از حبیب باشد
درد سرت از طبیب باشد
ما را چه غریب شهر خوانی
عاشق همه جا غریب باشد
أهم مشنو که گل پریشان
[...]

کمال خجندی » قصاید » شمارهٔ ۴
ای ذات ترا ظهور عالم
چون خلعت مصطفی و آدم
بر لوح وجود نقطه سهو
افتاده موخر و مقدم
در فاتحه حروف نامت
[...]

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۶
درسخنم کزو زنم لاف
لاف از سخن چو در توان زد
بر فرق حسود قالبی گوی
آن خشت بود که پرتوان زد

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۱
آواز حزین سوزنی را
مشنو که کنند عیب بسیار
خشک است همین و نیز باریک
چون سوزن خار های دیوار

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۸
طبع تو کمال کیمیایی است
کز وی سخن تو همچو زر شد
دیوان تو دی یکی همی خواند
دیدم که دهانش پر شکر شد

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۹
باغی است پر از گل معانی
دیوان کمال تازه اش دار
شعر دگران چو خار اشتر
پیرامن او بجای دیوار
تا سنبل و نرگسش نچینند
[...]

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۶۴
ای پاره ز چنگت به تن صوفی دلق
درشان تو آیت یزید فی الحق
چنگت به سپاه طوقتمش می ماند
کاشکستن او شد سبب راحت خلق

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۶۸
ای حافظ عندلیب آهنگ
آهنگ تو رفته نیم فرسنگ
گر زهره بر آسمان زند عود
سهلست تو بر زمین بزن چنگ

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۸۷
این خیمه سرداق کمال است
نقصان ز طناب او گسسته
گرد در او ز صبح تا شام
اصحاب کمال حلقه بسته
زیرا که درو مقیم قطبی است
[...]

کمال خجندی » معمیات » شمارهٔ ۲ - خرم
گویم به تو نام آن شکرلب
شیرینتر ازین چه کار باشد؟
خرما بگزین و بفکن از وی
چیزی که میان خار باشد
