گر یار طبیب درد من نیست
دردا که امید زیستن نیست
بیمار را به تندرستی
جز ناله درون پیرهن نیست
هر سر که برید از در یار
ماند به سری که بریدن نیست
رویت همه با چراغ جستم
شمع به هیچ انجمن نیست
ماند به تو غنچه این قدر هست
کو را سخن و نرا دهن نیست
توبه ز نو بود بت شکستم
مؤمن نبود که بت شکن نیست
عالم سخن کمال بگرفت
امروز جز این سخن سخن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این بیتها از شاعر و عارف بزرگ ایرانی، حافظ شیرازی، حاکی از درد و ناامیدی است. او حسرت میخورد که اگر محبوبش درمان درد او نیست، زندگی دیگر معنایی ندارد. بیمار درونش را جز نالهای در خود نمیبیند و احساس میکند که سرنوشتش به یار پیوند خورده است. جستجو برای دیدن یار به سختی میانجامد و از روشنایی به ناامیدی میرسد. او همچنین از شکستن بتهای عشق و توبهاش سخن میگوید، اما درک میکند که این درد و ناامیدی همچنان باقیاست. نهایتاً، سخنهایش در کمال به جایی رسیده که جز این احساس عمیق، حرف دیگری برای گفتن ندارد.
هوش مصنوعی: اگر یارم درمان درد من نباشد، وای بر حال من که امیدی به زندگی ندارم.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که فرد بیمار، جز احساس درد و ناامیدی، چیزی ندارد که او را به تندرستی برساند. او در دل خود، تنها ناله و شکایت دارد و هیچ امیدی به بهبودی نمیبیند.
هوش مصنوعی: هر کس که از محبوب جدا شود، همچنان یاد او در دلش باقی میماند و کسی که نتوانسته ارتباطش را قطع کند، همیشه به یاد او خواهد بود.
هوش مصنوعی: من به نور چشمانت نگاه میکردم و هیچ شمعی نمیتواند در هیچ جمعی به زیبایی تو باشد.
هوش مصنوعی: این غنچه به تو توجه دارد، اما نمیتواند سخن بگوید و دهانی برای صحبت کردن ندارد.
هوش مصنوعی: این ابیات به معناي این است که پس از قطع رابطه با گناه و بازگشت به روي خوش به سوی خداوند، انسان باید به طور واقعی تغییر کند و از مفهومی مانند بت پرستی دوری کند. در حقیقت اگر کسی واقعاً به خدا ایمان داشته باشد، نمیتواند در قلبش جایی برای idols و افکار منفی باقی بگذارد. انسان مؤمن باید به سمت حقیقت و دوری از خرافات حرکت کند.
هوش مصنوعی: امروز عالمِ سخن به اوج خود رسیده و دیگر جز این صحبت، سخن دیگری وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سگ را وطن و تو را وطن نیست
تو آدمیی در این سخن نیست
آمد شد عشق کار زن نیست
زن مالک کار خویشتن نیست
آن درد که استخوان شکن نیست
معمار کهن بنای تن نیست
امروز چراغ اهل فقرم
چون فانوسم دو پیرهن نیست
نشنیده حدیث آشنائی
[...]
در مجلس وصل یار ای دل
تا کی گویی ره سخن نیست
چون کار کسی به حرف افتاد
راه سخنی به از دهن نیست
می در خم چرخ واژگون نیست
یا قسمت ما بغیر خون نیست
در حلقه عشق اوست سرها
زین دایره نقطه برون نیست
نبود در دور ساغر عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.