گنجور

 
کمال خجندی

درد تو زمان زمان فزون است

وین سوز درون ز حد برون است

عقل از هوس تو بی قرار است

دل در طلب تو بی سکون است

با عشق نر هوشمندی ما

آثار و علامت جنون است

در دست تو دل که خوانیش قلب

خالیست سیه اگر نه خون است

تا جان ز نو بافت بر سخن دست

در دست سخن زبان زبون است

قاف قد و نون ابروانت

برتر ز تبارک است و نون است

تا از تو کمال حکمت آموخت

در حکمت عشق ذوقنون است