گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۱

 

چون بچهٔ کبوتر منقار سخت کرد

هموار کرد پرّ و بیوکند مویِ زرد،

کابوک را نخواهد و شاخ آرزو کند

وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد

رودکی
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

مشکین شود چو باد بزلف تو بگذرد

عاشق شود کسیکه بروی تو بنگرد

بر غالیه بماند بر عارض تو باد

گاهش برو بمالد و گه باز بسترد

گر پشت یابد از رخ تو لاله بشکفد

[...]

عنصری
 

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - هم در مدح اتسز گوید

 

جز سوی نام نیک خردمند ننگرد

نام نکو بماند و این عمر بگذرد

وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قطعات » شمارهٔ ۱۸ - سالار لولیان

 

سالار لولیان را گفتم برای خرد

از میخ هجو من خر خمخانه را بدرد

گفتا که میخ هجو تو . . . ون خوار آنخرست

. . . ون ما چی خاردان بره کش حرب فشرد

خر فرد بود میره با سهل دیلمی

[...]

سوزنی سمرقندی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲ - از ترجیع بندیست که اول آن ساقط و در مدح ابوالحسن علی بن الحسن البیهقی

 

ای از عدد یکی به هنر صدهزار مرد

دارند معطیان ز عطاء تو پیش خورد

از رشگ حرمت تو بزرگان مملکت

چون صبح و شمس بارخ زردند وبادسرد

از اولیای دولت در هیچ روزگار

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۸ - ترکیب بندی است که در توحید و زهد و پند و منقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و شیعیانش گفته

 

ای آفتاب بر سر دیوار گشته زرد

برخورده از جهان جوان طبع سالخورد

پیریت می کند اثر از دور روزگار

واندر دل تو هیچ نصیحت اثر نکرد

برخوردی از جهان و هنوزت امید هست

[...]

قوامی رازی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة - فی الربیع

 

معلوم من نشد که زمانه کجاش برد؟

در بزم روزگار کجا خورد صاف و درد‌؟

دست امل ورا به کدامین طرف فکند

پای اجل ورا به کدامین زمین سپرد؟

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ

 

معلوم من نشد که بر آن پیر سالخورد

دهر مشعبد و فلک بلعجب چه کرد؟

در کأس روزگار کجا دید زهر و نوش

وزکاسه سپهر کجا خورد گرم و سرد؟

حمیدالدین بلخی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

شاه جهان اتابک اعظم که در نبرد

گرزش برآورد ز سر بدسگال گرد

ظهیر فاریابی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۹

 

خیاط روزگار به بالای هیچ مرد

پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان

دامان زر دهند و خرند از بلیس درد

گل‌های رنگ رنگ که پیش تو نقل‌هاست

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

جُوشَن بیار و نیزه و بَرگُستوانِ وَرد

تا روی آفتاب، مُعَفَّر کُنَم به گَرد

گَر بُردبار باشی و هُش‌یار و نیک‌مَرد

دشمن، گُمان بَرَد که بِتَرسیدی از نَبَرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار

مهمل رها مکن که زمانش بپرورد

تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار

چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

از من بگوی حاجی مردم گزای را

کاو پوستین خلق به آزار می‌درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک

بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

از من بگوی حاجی مردم گزای را

کاو پوستین خلق به آزار می‌درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک

بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

بر یاد دوستان نفسی می زنم به درد

خوش وقت دوستان که کسی یاد ما نکرد

ای باد بگذر امشب و با دوستان بگوی

تا می خوردند می که خردمند غم نخورد

گر فرصتی درافتد و باشد مجال آن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

یک ره برآورد ز تو هم روزگار گرد

بسیار چون ترا که سزا در کنار کرد

یارا ، محققان غم دنیا نخورده اند

مجنون حقیقت است که اندوه یار خورد

آتش که بر خلیل نبی کرد گل ستان؟

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣٠

 

ایدل چو ممکنست که روزی بشب بری

کایام جز بکام تو یک گام نسپرد

نومید بس مباش بشادی گذار عمر

شاید که عمر تو هم از آنگونه بگذرد

ابن یمین
 

جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیب‌بند » شمارهٔ ۳ - هفت رنگ

 

تا هیبت تو چشم سوی آفتاب کرد

هر آفتاب زرد شود آفتاب زرد

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

روی تو آب چشمه خورشید می‌برد

لعلت به خنده پرده یاقوت می‌درد

گر بنگرد عروس جمالت در آینه

خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد

گر لاله با عذار تو شوخی کند و را

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴

 

گفتم به غم که از همه ابنای روزگار

با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد

غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا

بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد

گوی مراد در خم چوگان آن کس است

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
sunny dark_mode