گنجور

 
ناصر بخارایی

هر گه که رخ بدزدد و دزدیده بنگرد

ما را کُشد به غمره و نادیده آورد

دانی که روی تافتن او ز بهر چیست؟

رحم آیدش که به سوی کُشته بنگرد

از خونبهای خویش همی‌بگذرم اگر

آن کس که کُشت و رفت، دوباره بنگرد

دل رفت پیش دلبر و من جان همی‌کَنم

دل هر که برده‌ است جان چرا نمی‌برد

ناصر چو نفخ صور اگر ناله بر کشد

هنگامهٔ مشعبد افلاک بردرد