گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

 

سوگند خورده‌ای که از این پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی

امروز دامن تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی

می‌خندد آن لبت صنما مژده می‌دهد

[...]

مولانا
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲

 

گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی

سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی

گفتی نمایمت رخ و کامت ز لب دهم

لطفیست این و مهر تو اینها کجا کنی

شوخی فراغ از آتش و آبت از آن مدام

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷

 

جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی

رحمی به حال زار من بینوا کنی

ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه

باشد که از کرم گذری سوی ما کنی

دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸

 

جانا چه باشد ار نظری سوی ما کنی

امّید خسته ای ز وصالت دوا کنی

تا بر شب وصال تو امّید بسته ام

جانا تو میل هجر بگو تا چرا کنی

هستی تو پادشاه ملاحت چه کم شود

[...]

جهان ملک خاتون
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - و له ایضا

 

خواهم که حاجت من بیدل روا کنی

خواهم که با وصال خودم آشنا کنی

از فخر پای بر سر هفت آسمان نهم

روزی اگر نظر به من بینوا کنی

تا کی کمان چاچی ابرو کشی به من

[...]

حیدر شیرازی
 

حزین لاهیجی » ترکیب بند در مرثیهٔ حضرت سید الشهدا (ع)

 

کز قید جسم تیره، چو جان را رها کنی

حشر مرا به زمرهٔ آل عبا کنی؟

حزین لاهیجی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی

دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت

[...]

فروغی بسطامی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح قاتل المشرکین امیرالمومنین(ع)

 

خواهی اگر مس تن خود کیمیا کنی

غواص‌وار در یم دریا شنا کنی

باید علی الدوام به گلزار زندگی

چون عندلیب منقبت مرتضی کنی

صغرای این مقدمه شد چیده در الست

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب المناجات با قاضی الحاجات » شمارهٔ ۴ - و برای او همچنین

 

یا رب اگر ز کرده ما پرده وا کنی

ما را به خجلت ابدی مبتلا کنی

ابلیس‌وار جامه طغیان به بر کند

گر یک نفس به خویش کسی را رها کنی

هر کس به جان خویش جفا بیشتر کند

[...]

صامت بروجردی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

ای مه ز مهر اگر نظری سوی ما کنی

کام دل شکسته ما را روا کنی

آموختت که این روش دلبری که رخ

بنمائی و بری دل و ترک وفا کنی

هر کس فزوتر از همه شد مبتلای تو

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

تا کی ز حرص سیم مس رخ طلا کنی

رو کوش در عمل که نظر کیمیا کنی

ملک جهان و هر چه در آن هست آن تست

لیک آنزمان که خویش تو آن خدا کنی

بالله تو را بقای ابد دست می‌دهد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

ای می‌فروش گر نظری سوی ما کنی

از یک نظاره حاجت ما را روا کنی

مائیم دردمند و توئی عیسی زمان

باید که درد خسته دلانرا دوا کنی

چون نیست بر می‌تو بهائی در این جهان

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode