ای میفروش گر نظری سوی ما کنی
از یک نظاره حاجت ما را روا کنی
مائیم دردمند و توئی عیسی زمان
باید که درد خسته دلانرا دوا کنی
چون نیست بر میتو بهائی در این جهان
اکرام آن به باده کشان بی بها کنی
وان جان و سر که گیری و آنگاه میدهی
منت نهی چرا که فنا را بقا کنی
میخانهٔ تو وقف و بنازم به همتت
کاین کار را برای رضای خدا کنی
هر صبحگاه میرسدم بر مشام جان
آن بوی میکه همره باد صبا کنی
گر زر مس وجود ز جودت شود رواست
تو خاک را به یمن نظر کیمیا کنی
گر نیستی تو مظهر لطف خدا ز چیست
بینی ز ما خطا و مزید عطا کنی
داری اگر ز لطف نظر جانب صغیر
سلطانی و تفقد حال گدا کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به درخواست شاعر از میفروش اشاره دارد که با نظری لطف آمیز، دردها و نیازهای او را برطرف کند. شاعر خود را دردمند و میفروش را همانند عیسی زمان میداند که میتواند تسکیندهنده آلام باشد. او به ارزان بودن شراب اشاره میکند و از میفروش میخواهد که محبت و توجه خود را بیمنت نثار آنهایی کند که در جستجوی عشق و خوشیاند. شاعر به عشق و دوستی الهی تأکید دارد و میخواهد از طریق خداوندی که در میفروش تجلی کرده، به کمال برسد. در نهایت، او بر این نکته تأکید میکند که میفروش اگرچه ظاهراً انسانی است، اما باید به لطف و رحمت خداوندی نزدیک باشد و از حال فقرا غافل نشود.
هوش مصنوعی: ای میفروش، اگر نگاهی به ما بیندازی، از همان یک نگاه میتوانی نیاز ما را برآورده کنی.
هوش مصنوعی: ما انسانهای رنجکشیدهایم و تو مانند عیسی مسیح در زمانهای هستی که باید به درمان دردهای دل شکسته ما بپردازی.
هوش مصنوعی: چون در این دنیا ارزش و بهایی برای تو نیست، پس چرا آن را در دل بادهنوشان که ارزشی ندارند، گرامی بداری؟
هوش مصنوعی: اگر تو جان و سر خود را به دیگری بدهی و در عوض هیچ توقع یا منت نداشته باشی، نشاندهندهی این است که با این کار میتوانی دنیای زودگذر فانی را به جاودانگی تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: من به میخانهٔ تو افتخار میکنم و به خاطر تلاش تو در این کار که برای رضای خدا انجام میدهی، ارادت دارم.
هوش مصنوعی: هر صبح که از خواب بیدار میشوم، عطر خوشی به مشامم میرسد که همچون نسیم صبحگاهی همراه است.
هوش مصنوعی: اگر طلا از وجود تو به خاطر سخاوتت ارزشمند شود، تو میتوانی با نگاه خود به خاک نیز ارزش طلا بدهی.
هوش مصنوعی: اگر تو مظهر رحمت و لطف خدا نیستی، پس چرا خطاهای ما را میبینی و باز هم بر ما لطف میکنی؟
هوش مصنوعی: اگر تو به لطف و محبت خود، به جوانان توجه کنی و به حال بیچارگان رسیدگی نمایی، در حقیقت، بزرگتری را نشان میدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوگند خوردهای که از این پس جفا کنی
سوگند بشکنی و جفا را رها کنی
امروز دامن تو گرفتیم و میکشیم
تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی
میخندد آن لبت صنما مژده میدهد
[...]
گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی
سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی
گفتی نمایمت رخ و گامت ز لب دهم
لطفیست این و مهر تو اینها کجا کنی
شوخی فراغ از آتش و آبت از آن مدام
[...]
جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی
رحمی به حال زار من بینوا کنی
ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه
باشد که از کرم گذری سوی ما کنی
دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش
[...]
خواهم که حاجت من بیدل روا کنی
خواهم که با وصال خودم آشنا کنی
از فخر پای بر سر هفت آسمان نهم
روزی اگر نظر به من بینوا کنی
تا کی کمان چاچی ابرو کشی به من
[...]
کز قید جسم تیره، چو جان را رها کنی
حشر مرا به زمرهٔ آل عبا کنی؟
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.