گنجور

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » درخت ممنوع درخت علم بود

 

آدم چو دید مکرمت و سجده و بهشت

گفتا در آسمان و زمین کیست مثل ما؟

آمد ندا که سر به سوی عرش کن ببین

آمد چو دید در نظرش نور مصطفا

با نور اهل بیت ز اشباح منعکس

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » درخت علم مخصوص اهلبیت عصمت بود

 

آدم ز حسن و بهجت آن در شگفت ماند

کاشباح نور و علم چه قوم است ای خدا

آمد ندا که نور حبیب خدای تست

با نور اوصیای وی و شاه اوصیا

آنان که بودشان سبب آفرینش است

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » عظمت مقام ائمه هدى (ع)

 

آدم ز رشک کرد تمنای علمشان

آورد در خیال بدی کاشکی مرا

آمد ندا ز غیب به آدم که زینهار

از ما مخواه رتبه این قوم در دعا

نزدیک این درخت مرو آرزو مکن

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » آدم فریب ابلیس نخورد

 

ابلیس دید کآدم خاکی بزرگ شد

از حق نیافت منزلت و جاه و اجتبا

پیچید همچو مار و شد اندر دهان مار

مارش کشید تا به جنان از ره خفا

آمد به پیش آدم و گفت از ره فریب

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » نزدیک شدن حوا به درخت ممنوع

 

مأیوس شد ز آدم و شد سوی زوجه‏‌اش

هم در دهان حیه و هم از ره دغا

گفتا حلال گشت درختی که بُد حرام

از حسن طاعتی که نمودید با خدا

خواهی که بر تو کشف شود سرّ این سخن

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » حوا فریب خورد و آدم را فریب داد؟

 

حوا چو دید ایمنی راه و رفع منع

باور شدش بخورد از آن و ندید اذا

آمد به نزد آدم و گفت ای صفی حق

گردید آن درخت مرا و تو را روا

از بهر امتحان به سوی آن شجر رویم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » تبعید آدم و حوا از بهشت‏

 

امر آمد از جناب الهی که اهبِطوُا

نازل شوید سوی زمین هر چهار تا

شد دیو حیه و آدم و حوا به جان و تن

این دو عدوی آن دو و آن نیز مثل ذا

اولاد این دو دشمن اولاد آن دو نیز

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » پنج نور مقدس وسیله تقرب به خداست

 

آمد ندا که ما به تو گفتیم پیش از این

حرفی که می‏شود همه دردی بدان دوا

هرگه مصیبتی دهدت روی یا غمی

در دفع آن بجوی توسل به مصطفا

نام محمد و علی و اهلبیت را

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » توبه آدم و قبول آن

 

آدم قبول کرد و دگر توبه تازه کرد

از روی عجز و گفت که اغفر ذنوبنا

پس نام مصطفا به زبان راند و مرتضی

آنگاه نام فاطمه آن زبدة النسا

نام حسن بگفت و حسین و شمردشان

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » اعتراف فرشتگان به عجز خود

 

آنگه به معجبان ملائک خطاب کرد

کاینک خبر کنید ز اسماء من مرا

گفتند: کار تست منزه ز علم کس

ما را چه اسم و چه خبر از اسم هؤلا

عالم توئی و هر که توأش علم می‏دهی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » عهد و میثاق بندگان با خدا در عالم ذر

 

پس دست قدرت از قِبَلِ حق نهاده شد

بر پشت آدم صفی آن میر اصطفا

ذرّیتش چو ذرّه ز ظهرش ظهور کرد

مجموع ز ابتدا همگی تا به انتها

از حق ندا رسید الستُ بربّکم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

یا رب نگاهدار تو ایمان آن کسی

کین خط را بخواند و بر من دعا کند

دستم به زیر خاک چو خواهد شدن تباه

باری به یادگار بماند خط سیاه‏

چونکه بدین پایه رساندم کلام

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode