گنجور

 
فیض کاشانی

آمد ندا که ما به تو گفتیم پیش از این

حرفی که می‏شود همه دردی بدان دوا

هرگه مصیبتی دهدت روی یا غمی

در دفع آن بجوی توسل به مصطفا

نام محمد و علی و اهلبیت را

کن ذکر در دعا و بدیشان کن التجا

تا من به جاه و رتبه آن برگزیدگان

دفع بلا نمایم و بپذیرمت دعا

می‏جستی ار وسیله بدیشان به روز عهد

تا دفع شرِّ دیو کنم می‏شد آن روا

عهدت نمی‏شکست و مصیبت نمی‏رسید

دشمن شکسته می‏شد از اقدام بر جفا

اکنون بیا و یاد کن این قوم را به نام

تا جاهشان شفیع تو گردد به نزد ما

تسلیم کن بزرگی ایشان و فضلشان

بر خویش تا شود ز تو مدفوع این بلا

تا خط عفو بر ورق زلّتت کشم

تا توبه‏ات قبول کنم بهر مصطفا

گفتا که قدر و رتبه ایشان به آن رسید

تا یافتند نزد تو این‏جاه و اصطفا

تا آن که توبه ‏ام نپذیری به لطف خویش

الا به دستیاری اولاد مصطفا

من بودم آن که سجده من کرد اهل قدس

من بودم آن که یافت ز تو در بهشت جا

من بودم آن که ساختی از بهر او زنی

تا قلب را انیس شد و دیده را ضیا

گفتا که با تو این همه کردیم و می‏کنیم

زیرا که بود صلب تو این قوم را وعا

ورنه زیاده بود ز حدّ تو آن کرَم

باید که خویش را بشناسی و قوم را