گنجور

 
فیض کاشانی

پس دست قدرت از قِبَلِ حق نهاده شد

بر پشت آدم صفی آن میر اصطفا

ذرّیتش چو ذرّه ز ظهرش ظهور کرد

مجموع ز ابتدا همگی تا به انتها

از حق ندا رسید الستُ بربّکم

گفتند جملگی ز دل و جان بلی بلی

اول محمد و علی و اهلبیت گفت

بَدوَش ز مصطفا شد و اولاد مصطفا

توحید را چو عهد گرفتن تمام شد

میثاق بر نبوّت خاتم شد اقتضا

اول کسی که گفت بلی بر نبوتش

بد نفس او علیّ ولی خیر اوصیا

چون آن تمام شد به ولایت رسید عهد

در شأن مرتضی شه دین شاه اولیا

اول کسی که گفت بلی اهلبیت بود

پس شیعیان او دگر آن جمله در قفا

پس از برای سایر سادات اهلبیت

بگرفته شد عهود ولایت از ورا

ابدان خلق چون به جهان آشکار شد

منکر شدند اکثر و بشکست عهدها

صد شکر حق که ما نشکستیم عهد خویش

گر صد بلا رسد نشکیبیم از بلا

هستیم امیدوار ز الطاف کردگار

کز علم اهلبیت کند فیض را عطا

کامش ز میوه شجر علم من لدن

شیرین کند به پیروی آل مصطفی

هر جرم و هر خطا که از او سر زد و زند

بخشد به قوم پاک زهر جرم و هر خطا

از فضل خویش جا دهدش در جوارشان

چون در دلش محبت ایشان گرفته جا