گنجور

 
فیض کاشانی

امر آمد از جناب الهی که اهبِطوُا

نازل شوید سوی زمین هر چهار تا

شد دیو حیه و آدم و حوا به جان و تن

این دو عدوی آن دو و آن نیز مثل ذا

اولاد این دو دشمن اولاد آن دو نیز

اولاد آن دو نیز مر این قوم را عدا

آدم به گریه آمد و صد سال می‏گریست

تا توبه ‏اش به گریه پذیرد مگر خدا

بگریست آن‏قدر که به خدّش پدید شد

اخدودها روان شد مانند نهرها

گفتا که تن علیل شد و جان ذلیل شد

بر من ببخش و رحم کن ای غافر الخطا