گنجور

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶ - به یاد مرحوم میرزاده عشقی

 

عشقی که درد عشق وطن بود درد او

او بود مرد عشق که کس نیست مرد او

چون دود شمعِ کُشته که با وی دمی‌ست گرم

بس شعله‌ها که بشکفد از آه سرد او

بر طرف لاله‌زار شفق پر زند هنوز

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷ - یاد قدیم

 

یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او

یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او

با حق صحبت من و عهد قدیم خویش

یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او

دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸ - انتظار فرج

 

ای آفتاب هاله‌ای از روی ماه تو

مه بر لب افق لبه‌ای از کلاه تو

لرزنده چون کواکب گاه سپیده‌دم

شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو

کی می‌رسی به پرچم خونین چون شفق

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸ - وای وای من

 

هردم چو توپ می‌زندم پشت پای وای

کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای

در پای سرو دست نگیرند از کسی

آنجا چه بی‌کسی که بیفتد ز پای وای

دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴ - انتظار

 

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو

افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰ - خال برنده

 

دستی که گاه خنده به آن خال می‌بری

ای شوخ سنگدل دلم از حال می‌بری

هرکس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو

دست از حریف خویش بدان خال می‌بری

چالی فتد به گونه‌ات از نوشخند و دل

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶ - جمع و تفریق

 

ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی

خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی

فردا که رهزنان دی از راه میرسند

نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی

دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲ - اخگر نهفته

 

ای دل به ساز عرش اگر گوش می‌کنی

از ساکنان فرش فراموش می‌کنی

گر نای زهره بشنوی ای دل به گوش هوش

آفاق را به زمزمه مدهوش می‌کنی

چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب

[...]

شهریار
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » حدیث جوانی

 

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام

خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » طوفان حادثات

 

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » ماجرای اشک

 

تابد فروغ مهر و مه از قطره‌های اشک

باران صبحگاه ندارد صفای اشک

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست

روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » پایان شب

 

رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز

غرق گل است بسترم از بوی او هنوز

دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید

نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز

از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » کوکب امید

 

ای صبح نودمیده! بناگوش کیستی؟

وی چشمه حیات لب نوش کیستی؟

از جلوهٔ تو سینه چو گل چاک شد مرا

ای خرمن شکوفه! بر و دوش کیستی؟

همچون هلال بهر تو آغوش من تهی است

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » مهتاب

 

ما نقد عافیت به می ناب داده‌ایم

خار و خس وجود به سیلاب داده‌ایم

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت

کاین لاله را ز خون جگر آب داده‌ایم

آن شعله‌ایم کز نفس گرم سینه‌سوز

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » ناآشنا

 

ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است

ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست

جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » مردم‌فریب

 

شب یار من تب است و غم سینه‌سوز هم

تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم

ای اشک همتی که به کشت وجود من

آتش فکند آه و دل سینه‌سوز هم

گفتم: که با تو شمع طرب تابناک نیست

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » آه آتشناک

 

چون شمع نیمه‌جان به هوای تو سوختیم

با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم

اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم

عمری که سوختیم برای تو سوختیم

پروانه سوخت یک شب و آسود جان او

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » پردهٔ نیلی

 

رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم

کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم

چون آهوی رمیده ز وحشت‌سرای شهر

رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم

ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » صفای شبنم

 

او را به رنگ و بوی نگویم نظیر نیست

گلبن نظیر اوست ولی دل‌پذیر نیست

ما را نسیم کوی تو از خاک بر گرفت

خاشاک را به غیر صبا دستگیر نیست

گلبانگ نی اگرچه بود دل‌نشین ولی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » ساز سخن

 

آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟

آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟

سیمین و تابناک بود روی مه ولی

سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا؟

دارد لبی که مستی جاوید می‌دهد

[...]

رهی معیری
 
 
۱
۵۵۳
۵۵۴
۵۵۵
۵۵۶
sunny dark_mode