تابد فروغ مهر و مه از قطرههای اشک
باران صبحگاه ندارد صفای اشک
گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست
روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟
ماییم و سینهای که بود آشیان آه
ماییم و دیدهای که بود آشنای اشک
گوش مرا ز نغمهٔ شادی نصیب نیست
چون جویبار ساختهام با نوای اشک
از بس که تن ز آتش حسرت گداخته است
از دیده خون گرم فشانم به جای اشک
چون طفل هرزهپوی به هرسوی میدویم
اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک
دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت
آتش فتاد بیتو به ماتمسرای اشک
خوابآور است زمزمه جویبارها
در خواب رفته بخت من از هایهای اشک
بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم
از بس که دردناک بود ماجرای اشک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
داده است بس که سینه صافم جلای اشک
گردد به دیده آب مرا از صفای اشک
چون عقد گوهری که شود پاره رشته اش
ریزد مسلسل از مژه ام قطره های اشک
تا همچو تاک پای نهادم درین چمن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.