گنجور

 
شهریار

یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او

یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او

با حق صحبت من و عهد قدیم خویش

یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او

دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت

وان گل که یاد من نکند یاد باد از او

از من به غیر آه به کیوان کجا رسد

یارب کلاه گوشه به کیوان رساد از او

با اعتماد دوست روا بود زیستن

آوخ که سلب شد دگرم اعتماد از او

حال دلم حواله به دیوان خواجه باد

یار آن زمان که خواسته فال مراد از او

من با روان خواجه از او شکوه میکنم

تا داد من مگر بستد اوستاد از او

آن برق آه ماست که پرتو کنند وام

روشنگران کوکبه بامداد از او

در روزگار خسرو دادار دادگر

بیدادگر بتی‌ست بتِ من که داد از او

یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدیی گره

از کار بسته هم گرهی میگشاد از او

شرم از کمند طره او داشت شهریار

روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۱۷ - یاد قدیم به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۱۷ - یاد قدیم به خوانش فرهاد بشیریان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم