حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
آنها که خاک راه تو را توتیا کنند
بی پرده گر به دیده درآیی چهاکنند
می بینم از تطاول سیمین تنان شهر
پیراهن صبوری ما را قبا کنند
گردی نمی شود ز نمکدان عشق کم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸
شامی که مست صبح امیدش نمی کنند
بخت سیاه ماست، سفیدش نمی کنند
صیدی نمی کشند بتان در کمند عشق
تا سایه پرور گُل و بیدش نمی کنند
معجز نگر که کشتهٔ شمشیر عشق را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰
شیرین لبان چو بزم می لاله گون کنند
خون مرا به جرعه، برای شگون کنند
بیرون خرام در صف نازک نهالها
کز شرم جلوهٔ تو، علمها نگون کنند
بشتاب کآهوان حرم از هجوم رشک
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱
ساقی بگو چکیدهٔ دل در سبو کنند
تا صاف مشربان به خرابات رو کنند
رو از هوس بتاب که مردان راه عشق
محراب طاعت از دل بی آرزو کنند
در کارگاه عشق حریفان سینه چاک
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
نبود عجب که دیده به دیدار میرسد
فیض چمن، به رخنه دیوار میرسد
گردد قبول عذر گریبان پارهام
دستم اگر به دامن دلدار میرسد
عیبم مکن که حوصلهسوز است مستیم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
تن دیده اند از من و جانم ندیده اند
نامم شنیده اند و نشانم ندیده اند
آنها که آورند سبک در نظر مرا
بیچارگان، به کوی مغانم ندیده اند
قومی که سرکشند ز نخوت بر آسمان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸
چشمت چرا حریف شرابم نمی کند؟
اریک دو جرعه مست و خرابم نمی کند؟
آن ماهیم که از تف عشق تو سینه ام
دریای آتش است و کبابم نمی کند
آسودهٔ فسانهٔ شوریده مغزیم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱
دیشب که چشم مست تو خاطر نواز بود
تا صبح بر رخم در میخانه باز بود
روزی که عشق، خاک دیار نیاز گشت
سرو تو خوشخرام، به گلگشت ناز بود
تا دلخراش بلبل من ذوق ناله داشت
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴
خالی دمی ز درد تو این ناتوان نبود
بی ناله های زار، نی استخوان نبود
گلزار حسن توست کز آدم دمیده است
هرگز مرا به مشت گلی این گمان نبود
زلف تو داشت جانب کوتاه دستیم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
بزمی که مست ناز مرا جلوه گاه بود
بادام چشم، نقل شراب نگاه بود
مأوای حادثات، شبستان زندگی ست
فانوس شمع ما نفس صبحگاه بود
مفتی ناز، کرد جفا را چرا حلال؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱
آماده است تا مژهٔ ما به هم خورد
سیلی کزو خرابهٔ دنیا به هم خورد
از دل تلاطم و ز تو دامن فشاندنی
از یک نسیم لنگر دریا به هم خورد
شد قیمتم شکسته ز انصاف طالبان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲
تا کی توان ز عمر، فریب سراب خورد؟
باید نهاد لب به لب تیغ و آب خورد
پیمانهٔ نگاه تو از ما اثر نهشت
این طرفه مجلسی ست که ما را شراب خورد
کوته تر است از نگه نارسای ما
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳
هرکس به خاک میکده مست و خراب مُرد
آسوده از ثواب و خلاص از عذاب مرد
چشمی به دور دهر سیه کاسه سیر نیست
اسکندرش به حسرت یک جرعه آب مُرد
اوضاع زشت عالم دون دیدنی نبود
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶
تا سرو را هوای قدت سرفراز کرد
پا از گلیم ناز چو زلفت دراز کرد
پیچید بوی جان، به دماغ دلم ز دور
مشاطهٔ صبا سرِ زلفت چو باز کرد
کونین را چو مردم چشمم به خون نشاند
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲
ساقی چه شد که آتش موسی ز می کند؟
مطرب کجاست تا دم عیسی به نی کند؟
یک عیش و عشرت است ولی منزلش دوتاست
عاقل به قصر جنّت و مجنون به حی کند
بنگر به فال سعد در اوراق روزگار
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳
اهل قلم فراغت دنیا نمیکنند
کاری که دست میکند اعضا نمیکنند
تیغ برهنه است کسی کز طمع برید
آزادگان به خلق مدارا نمیکنند
بیآرزو شود دل بیآرزو نصیب
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴
گر دل سر شکایت دیرینه واکند
بیگانگی چه ها به تو دیر آشنا کند
در راه انتظار تپد گر چنین دلم
نازت به وعده ای که ندادی وفا کند
نازم به دور باش نگاهت که روز وصل
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳
نبود عجب که از دل ما شور شد بلند
جایی که دود حوصلهٔ طور شد بلند
شد موج زن ز جلوهٔ او سیل فتنه ای
گرد خرابی از دل معمور شد بلند
هرگز نبود عمر فراق این قدر دراز
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶
باد صبا فسانهٔ زلف تو ساز کرد
پیغام آشنا، شب ما را دراز کرد
گردید قسمتم ز ازل عشق شعله خو
ساقی مرا به جرعهٔ می جانگداز کرد
افزون شد از بهار خطت، شور عاشقان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲
پیمانه، گرد کلفت صد ساله می برد
آلودگی، ثلاثهٔ غسّاله می برد
پیداست حال عشرت گلگشت روزگار
از داغ حسرتیکه به دل لاله می برد
یاری که باری از دل ما کم کند کجاست؟
[...]