هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
غم نیست، گر ز داغ تو می سوزدم جگر
داری هزار سوخته، من هم یکی دگر
یارب، چه کم شود ز تو، ای پادشاه حسن
گر سوی من بگوشه چشمی کنی نظر؟
در کوی تو سر آمد اهل وفا منم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
جان خواهم از خدا، نه یکی، بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار
من زارم و تو زار، دلا، یک نفس بیا
تا هر دو در فراق بنالیم زار زار
از بسکه ریخت گریه خون در کنار من
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
ای قامتت ز سرو سهی سرفرازتر
لعلت، ز هر چه شرح دهم، دلنوازتر
از بهر آنکه با تو شبی آورم بروز
خواهم شبی ز روز قیامت درازتر
جان از تب فراق تو در یک نفس گداخت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
زاهد، بکنج صومعه می نوش و مست باش
یعنی که دوزخی شدی، آتش پرست باش
ای سرو، اعتدال قدش نیست چون ترا
خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش
در خون نشسته ایم، بخون ریز بر مخیز
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
ای شاه حسن، جور مکن بر گدای خویش
ما بنده توایم، بترس از خدای خویش
خواهند عاشقان دو مراد از خدای خویش:
هجر از برای غیر و وصال از برای خویش
گر دل ز کوی دوست نیامد عجب مدار
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
گر من ز شوق خویش نویسم بیار خط
یک حرف از آن ادا نشود در هزار خط
خوش صفحه ایست روی تو، یارب! که تا ابد
هرگز بر آن ورق ننشاند غبار خط
ما را بدور حسن تو با نو خطان چه کار؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
خوبان، اگر چه هر طرفی می کشند صف
تو در میان جان منی، جمله بر طرف
حالا بپای بوس خیالت مشرفم
گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!
دور از تو نوبهار جوانی بباد رفت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
آمد بهار و خوشدلم از رنگ و بوی گل
آن به که می کشم دو سه روزی به روی گل
گل دیدم، آرزوی کسی در دلم فتاد
کز دیدنش کسی نکند آرزوی گل
این دم که بوی دلکش گل می دهد نسیم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
ای در دلم ز آتش عشق تو صد الم
هر یک الم نشانه چندین هزار غم
وصل تو زود رفت و فراق تو دیر ماند
فریاد ازین عقوبت بسیار و عمر کم!
دانی کدام روز عدم شد وجود ما؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
روزی که در فراق جمال تو بودهام
گریان در اشتیاق وصال تو بودهام
هرسو که رفتهام به هوای تو رفتهام
هرجا که بودهام به خیال تو بودهام
هرگه شکرلبی به کسی کرد گفتوگو
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
خود را نشان ناوک بد خوی خود کنم
رویش، بدین بهانه، مگر سوی خود کنم
هر موی من هزار زبان باد در غمش
تا من حکایت از غم یک موی خود کنم
تا در حریم کوی تو پهلو نهاده ام
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷
دل را ز چاک سینه توانم برون کنم
غم را ز دل برون نتوان کرد، چون کنم؟
خواهم ز دل برون کنم این درد را ولی
در جان درون شود اگر از دل برون کنم
هر محنت از تو موجب چندین محبتست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
آهم شنید و رنجه شد آن ماه چون کنم؟
دیگر نماند جای نفس، آه چون کنم؟
طفلست و شوخ و بی خبر از درد عاشقی
او را ز حال خویشتن آگاه چون کنم؟
خواهم گهی بخاطر او بگذرم ولی
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱
هر خوبیای، که از همه خوبان شنیدهایم
امروز در شمایل خوب تو دیدهایم
مشکل حکایتیست، که از ماجرای عشق
حرفی نگفتهایم و سخنها شنیدهایم
ما را به راه عشق تو آرام و خواب نیست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
مشکل غمیست عشق، که گفتن نمیتوان
وین مشکل دگر که: نهفتن نمیتوان
غمهای عاشقان هم گفتند پیش یار
ما را عجب غمیست که گفتن نمیتوان
دندان به قصد لعل لبش تیز چون کنم؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
خط ریحانش رقم بر نسترن خواهد زدن
سنبل تر پنجه بر روی سمن خواهد زدن
سروناز من، که سوی باغ شد دامن کشان
طعنها بر نازنینان چمن خواهد زدن
گر هلالی ناگهان در کنج غم آهی کشید
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
گل برگ را ز سایه سنبل نقاب کن
در زیر سایه تربیت آفتاب کن
دامن مچین، ز خانه برون آی و هر قدم
ملکی بباد برده و شهری خراب کن
واعظ، بلطف دوست چو امید رحمتست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
از رشک سوختم، برقیبان سخن مکن
گر می کنی، برای خدا، پیش من مکن
در آرزوی یک سخنم جان بلب رسید
جانا، ترا که گفت که: با ما سخن مکن؟
هر جا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
نظاره کن در آینه خود را، حبیب من
اما بشرط آنکه نگردی رقیب من
من از وطن جدا و دل من ز من جدا
آگاه نیست یار ز حال غریب من
زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای! بر من و دل امیدوار من
ای سیل اشک، خاک وجودم بباد ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من
از جور روزگار چه گویم؟ که در فراق
[...]