گنجور

 
هلالی جغتایی

هر خوبی‌ای، که از همه خوبان شنیده‌ایم

امروز در شمایل خوب تو دیده‌ایم

مشکل حکایتی‌ست، که از ماجرای عشق

حرفی نگفته‌ایم و سخن‌ها شنیده‌ایم

ما را به راه عشق تو آرام و خواب نیست

از بی‌خودی‌ست گر نفسی آرمیده‌ایم

هرکس گرفت کام دل از میوه نشاط

ما خود ز باغ عشق گلی هم نچیده‌ایم

رندیم و میْ‌کشیم و همینست کار ما

عمری سبوی مجلس رندان کشیده‌ایم

جایی رسیده‌ایم که از خود گذشته‌ایم

از خود گذشته‌ایم و به جایی رسیده‌ایم

هرگز به جانب مه نو راست ننگریم

کز شوق ابرویت چو هلالی خمیده‌ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode