گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۰

 

جمعی که زیر چرخ شبی روز کرده اند

چون شمع، دل خنک به نسیم سحر کنند

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گفتم همیشه فیض دعای تو می‏‌کند

گفت این دعا ملائک هفت آسمان کنند

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گفتم همیشه فیض دعای تو می‏‌کند

گفت این دعا ملائک هفت آسمان کنند

فیض کاشانی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۶ - کلندگر

 

شوخ کلندگر که به جان شعله می زند

در هر زمین که دید مرا رود می کند

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵

 

در سینه آنچه این دل مایوس می کند

کی در فرنگ نالهٔ ناقوس می کند

آنجا که سرو قد تو آراست بزم رقص

رنگ پریده مستی طاؤس می کند

گر حکیمانه زند کس چو تو ساغر جویا

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

آن ماهوش که در همه جا جلوه می کند

خورشید در خرابهٔ ما جلوه می کند

در سینه های روشن و در دیده های پاک

دایم ز فیض صلح و صفا جلوه می کند

از موج خیز حادثه بی طاقتی چرا

[...]

سعیدا
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴

 

ای خنده تو راهزن کاروان قند

ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند

برخاست نیشکر که ز قد تو دم زند

از هم جدا جدا شد و ببریده بندبند

مردم سپند بر سر آتش نهند و تو

[...]

فروغی بسطامی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

ای خواجه هر خطا که کنی خود به خود کنی

رو شرمی از خدا کن و بر دیگران مبند

موی دراز ریش اگر کوسه برکند

هم بر دراز ریش بود جای ریشخند

قاآنی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

باید دلی که درک معانی کند ز پند

باید سری که گوش دهد پند سودمند

هوشی مرا که فهم سخن می نمود نیست

دیوانه را چه سود سرون به گوش پند

او خود نبود حور و بر این حیرتم که بود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

چون بگسلم نه زلف توکز هر شکنج و بند

تنها ز من هزار دل آوره در کمند

نتوان بریدنم ز تو پیوند دوستی

ور بند بندژ من همه از هم جدا کنند

منع از گدای خود مکن ای شه که عیب نیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۰

 

زینب به زاری آمد و زد صیحه ای بلند

وز برق آه شعله به هفت آسمان فکند

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۲

 

گفت این و سر چو خاک رهش در قدم فکند

و افغان اهل بیت بر افلاک شد بلند

صفایی جندقی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۵ - وله

 

از بیم آصف ای تتری ترک نوشخند

چندی دراصفهان نفکندی بکس کمند

نز زنده رود کشته بدت تا بهیرمند

نه ازهری زدی علم جور تا هرند

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۷ - در نیمه شعبان و مدح حضرت حجت(ع)

 

تا گردن اعادی دین را کند ببند

او را فلک بدادی از کهکشان کمند

سازد چو شقه علم عدل را بلند

گرگ گرسنه طعمه فرستد به گوسفند

صامت بروجردی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه فرماید

 

زلف تو مشک ناب فروهشته بر پرند

بر پای دل ز یک سر مویت هزار بند

تا شد لوای عشق تو از بام دل بلند

بنیان هستی من و ما را ز بیخ کند

صفای اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی الامام موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام » شمارهٔ ۳ - فی رثاء ابی الحسن موسی سلام الله علیه

 

زندانیان عشق چه شب را سحر کنند

از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند

مانند غنچه سر به گریبان در آورند

شور و نوای بلبل شوریده سر کنند

چون سر بخشت یا که به زانوی غم نهند

[...]

غروی اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

زان پیشتر که خاک وجودت سبو کنند

بگذار تر ز جام تو یاران گلو کنند

مال تو خصم تست که میراث خوارگان

در هر نفس هلاک تو را آرزو کنند

آزادگان هر آنچه بدست آورند مال

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode