گنجور

 
صائب تبریزی

از آفتاب چاشنی صبح شد بلند

عمر دوباره یافت ز راه گداز قند

بگذار تا به داغ رهایی شود کباب

صیدی که همچو تاب نپیچد بر آن کمند

ما را چه نسبت است به مجنون که جوش ما

نگذاشت گردباد ز هامون شود بلند

از روی گرم شکوه ما می شود تمام

یک ناله است سرمه آواز این سپند

علم تو چون محیط به اسرار غیب نیست

ز نهار لب ببند ز چون و چرا و چند

چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح

تسخیر کرد روی زمین را به نوشخند

در آتش زوال بود نعل رنگ و بو

ز نهار دل به غنچه این بوستان مبند

از گل به وام گوش ستانند بلبلان

در گلشنی که ناله صائب شود بلند