گنجور

 
صائب تبریزی

وقت است نوبهار در عیش وا کند

باغ از شکوفه خنده دندان نما کند

جامی به گردش آر که این کهنه آسیا

وقت است استخوان مرا توتیا کنند

امروز چون حباب درین بحر آبگون

دولت در آن سرست که کسب هوا کند

گر بگذرد به غنچه پیکان نسیم صبح

بی اختیار لب به شکر خنده وا کند

خونش بود به فتوی پیر مغان حلال

در نو بهار هرکه صبوحی قضاکند

ابری که نرم کرد دل سنگ خاره را

کی توبه مرا به درستی رها کند

صائب به غیر روی عرقناک یار نیست

ابر تری که آینه دل جلا کند

 
 
 
سنایی

این ابلهان که بی‌‌سببی دشمن منند

بس بُلفضول و یافه‌درای و زَنَخ زنند

اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین

چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند

مانند نقش رسمی بی‌‌اصل و معنی‌اند

[...]

سوزنی سمرقندی

یا ایهااللوند مرا پای خواست بند

تدبیر من بساز بیک تیز باد گند

معشوق من توئی علف بوق من توئی

من بوق میزنم تو دهل دند دند دند

افسوکی بدار و دو سه تیزکی بلحن

[...]

قوامی رازی

دور از جمال جاه تو ای صدر ارجمند

افتاد پای بنده به دست شکسته بند

باز آمدی ز راه و نگفتی چگونه ای

تاگفتمی که پای چگونه ست و درد چند

دست قضای بد ز سر نردبان شوم

[...]

حمیدالدین بلخی

معلوم من نشد که جهانش کجا فکند؟

شادانش کرد گردش ایام یا نژند؟

گیتیش در کدام زمین برگشاد کام؟

گردونش در کدام زمین بر نهاد بند؟

خاقانی

ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ

در مشرقین ز جاه تو کسب ضیا کند

درگاه توست قبلهٔ پاکان و جان من

الا طواف قبلهٔ پاکان کجا کنند

تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه