گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۶۲

 

خون خدا چو ریخت به خاک از در ستم

شیرازه ی وجود چرا نگسلد ز هم

دشمن نشان آل علی از جهان سترد

تا نام زشت خویش به عالم کند علم

غافل که این چراغ به کشتن نشد خموش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۶۳

 

در ماتم تو تا نچکید اشکم از قلم

حرفی ازین حدیث به دفتر نزد رقم

ننگاشت خامه نکته ای از شرح این عزا

نآورد تا چه رگ ز غمت خون دل به دم

ماندند تا عزای تو دارند کاینات

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۹۲

 

درباره ی تو هر که کند بیش و کم ستم

کیفر ز هفت دوزخش افزون بود نه کم

صفایی جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

گر چون دهان دوست ز غم بی نشان شدم

در پیش تیر غمزه چشمش نشان شدم

بودم به قد چو تیر وز غم چون کمان شدم

بودم به عمر پیر وز عشقش جوان شم

ز آن ترک تندخوست که دارم به سینه سوز

[...]

بلند اقبال
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۸ - در مدح مولای متّقیان امیرمؤمنان (ع)

 

ساقی به وصف لعل تو تا، می زنیم دم

ما را، بریز باده به پیمانه دمبدم

زان باده یی که در خُم وحدت بود مدام

برجان زند شرار و ز خاطر برد الم

بر، شوره زار اگر بچکد سنبل آورد

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۲۸ - در مدح حضرت رضا (ع) و تقاضای صله

 

ای منبع فتوّت و ای معدن کرم

بادا، سلام حق به جناب تو دمبدم

وز من به قدر رحمت حق هر دمی سلام

بر آستان اقدست ای قاعد امم

یا پرتوی زنور جمالت به من بتاب

[...]

وفایی شوشتری
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۶۷ - در نعت و منقبت عقل اول و پیغمبر آخر حضرت خاتم النّبیّین صلی الله علیه و آله و سلم

 

ای در وجود تو کون و مکان عدم

نتوان حدوث ذات تو را فرق از قدم

با نسبت وجود تو هستی کائنات

مانند هستی قطرات است نزد یَم

«لَولاکَ لَما خَلَقتُ اللَفلاکَ» در ثبات

[...]

محیط قمی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

دیدم نشسته پیر بصدر مغان چو یم

از میکشان حریم وزوی صدر محترم

عیسی دمی که بود مسیحش یک از خدم

هر دم هزار عیسیش احیا زنم دم

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

اندیشه را عبور نه زانموی مدلهم

تا چون نهد زبیم براه غمش قدم

هر جا فتد چو مرغ معلق بدام غم

گویا مستر است در او خام خم بخم

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

سری که از کلیم حقش داشت مکتتم

و آندم که بر مسیح نزد زان صریح دم

وان یم نداد هیچ کس نیم قطره نم

از ما نداشت پیر طریقت دریغ هم

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱

 

خداوند ذوالجلال روان‌بخش ذوالکرم

بر آرنده حدوث بر آزنده قدم

منزه ز چون و چند مقدس ز کیف و کم

نه در بود او زوال نه در داد او ستم

صفی علیشاه
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - خسرو گلبن

 

شد وقت آن که از اثر باد صبحدم

بر تخت سبزه خسرو گلبن نهد قدم

گلشن شود ز جلوه عیان در خیال کور

بلبل کند به نغمه اثر در دل اصم

گردد ز بوی غنچه غمین نکهت بهشت

[...]

افسر کرمانی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل دوم - مدیحه‌سرایی‌ها » شمارهٔ ۲ - علت ایجاد ممکنات

 

دوشینه شاه زنگ برافراخت چون علم

در وادی قرار شه روم زد قدم

در پرده حجاب نهان شد عروس روز

داماد شب نهاد برون پای از برم

در قعر چاه یوسف خور، گشت سرنگون

[...]

ترکی شیرازی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۷ - در نیمه شعبان و مدح حضرت حجت(ع)

 

یمد بشر نیمه شعبان به خرمی

افکند در بسط جهان فرش خرمی

آورد جانب ملک و جن و آدمی

پیغام خوشدلی که نمائید همدمی

با یکدیگر به شکر خداوند ذوالنعم

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۷ - در نیمه شعبان و مدح حضرت حجت(ع)

 

با یکدیگر به شکر خداوند ذوالنعم

در صلح کل ز عقد اخوت زنند دم

زد حجت دوازدهم در جهان قدم

سطح زمین چو ساحت فردوس منتظم

مقصود اصل خلقت اشیا ز بیش و کم

[...]

صامت بروجردی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳ - درد بی دوا

 

از بهر تو مدام اسیرم به درد و غم

جور و جفا بس است رها کن مرا زغم

زلف سیاه تست چه پرپیچ و پر زخم

چشمت گر اندکی به سیاهی زند رقم

حاجب شیرازی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۹ - شعرا

 

بی پشت بود بادهٔ سر جوش زندگی

آب خضر بگیرم و در ساغر افکنم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۹ - شعرا

 

از منت خضر نتوان کرد سینه داغ

آب از جگر بگیرم و در ساغر افکنم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۹ - شعرا

 

«تا باده تلخ تر شود و سینه ریش تر

بگدازم آبگینه و در ساغر افکنم»

اقبال لاهوری
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode