در ماتم تو تا نچکید اشکم از قلم
حرفی ازین حدیث به دفتر نزد رقم
ننگاشت خامه نکته ای از شرح این عزا
نآورد تا چه رگ ز غمت خون دل به دم
ماندند تا عزای تو دارند کاینات
ورنه شدی وجود سوی بنگه عدم
هر شب نثار بزم عزاداری تراست
تا روز حشر دامن گردون پر از درم
چشمی محیط حوصله باید سحاب زای
کاین گریه نیست لایق چندین سفینه غم
آبش ز اشک دیده و خوانش ز لخت دل
این بود پاس حرمت مهمان محترم
ز آب دیده تاب درون گر نمی نشاند
می سوخت ز آتش عطش از فرق تا قدم
از چرخ تیره اختر و ز خصم خیره کش
بدخواه وی چو داهیه بسیار، دوست کم
قسمت نمود بر دو طرف عضو عضو خویش
طرف حرامی و حرم اعضای منقسم
برسر هوای حرب و به دل حزن اهل بیت
رایش سوی حرامی و رویش سوی حرم
تنها میان قوم دغا مانده آن دریغ
کارواح در معسکر این کمترین حشم
اجرام خرد و برد بهم مجتمع هنوز
و اندام او به تیغ ستم منقطع ز هم
از آتش ستیزه خصمش خیام سوخت
برپا چراست پایه ی این آبگون خیم
خضمش طمع کند پی خدمت ز پور و دخت
شاهی که قدسیان به حریمش کمین خدم
ز آن ره که عهد دولت باطل کشید طول
حق را ملامتی نه ولی اهل حق ملول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.