گنجور

 
صفایی جندقی

ای طایف حریم تو اعیان کاینات

ذرات ملک زایر کوی تو از جهات

تو گشته زیر خاک و من اسوده بر زمین

ما را هلاک در همه حالت به از حیات

ما را ز داغ خود زدی آتش به دلی ولی

تا بخشی از شکنجه جاویدمان نجات

سودند سر به تیغ اعادی مجاهدینت

دادند تن به قید اسیری مخدرات

بودند ای عجب همه با این گنه هنوز

دارنده ی صیام و گزارنده ی صلات

با قصد قتل و غارت حق چیست حال کس

صد قرن اگر نماز کند یا دهد زکات

با دعوت امام مبین دعوی یزید

فرقان حق کجا و کجا آن مزخرفات

باطل نایستد بر حق نیست مشتبه

آن ترهات سست بدین طرفه محکمات

این صید زار خسته ی بشکسته بال و پر

از آشیان فتاده ی سرگشته در فلات

تر کردی ار کست به یکی جام کام خشک ما

یک غرقه بیش کم نشدی بالله از فرات

شد راست دود و خیمه ی گردون سیاه کرد

ز آن آتشی که خصم زدت در سرادقات

گشتند دراقامه ی سوگ تو متفق

از صدر بزم صومعه تا صف سومنات

برخاست شور و لوله از کعبه تا کنشت

ارباب کفر و دین همه بنشسته در عزات

هم وحش و طیر غم زده در محنت تو محو

هم جن و انس دل شده در ماتم تو مات

درباره ی تو هر که کند بیش و کم ستم

کیفر ز هفت دوزخش افزون بود نه کم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode