گنجور

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

سبحان قادری که صفاتش ز کبریا

بر خاک عجز می‌فکند عقل انبیا

گر صد هزار قرن همه خلق کاینات

فکرت کنند در صفت و عزت خدا

آخر به عجز معترف آیند کای اله

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲

 

ای مرغ روح بر پر ازین دام پر بلا

پرواز کن به ذروهٔ ایوان کبریا

بر دل در دو کون فروبند از گمان

گر چشم خویش بازگشایی از آن لقا

سیمرغ وار از همگان عزلتی طلب

[...]

عطار
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

نزدیک شد که زلزله ی صدمت فنا

اجزای کوه را کند از یکدگر جدا

رسمی درین حدود مجوی از بقا که هست

قصر بقا ازان سوی دروازه ی فنا

تریاک معرفت مطلب تا جدا نه ای

[...]

سراج قمری
 

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

تا با خودی بدان که قوی دوری از خدا

آیی برخدای، چو خود را کنی رها

تا من تو گویم و تو من، ای ما همه منی

انصاف ده که او نبود در میان ما

در دل که منزل ملکوت الهی است

[...]

سراج قمری
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - فی نعت سیدالمرسلین و خاتم‌النبیین محمدالمصطفی (ص)

 

ای گفته لطف حق بخودی خودت ثنا

ما از کجاو مدح وثنای تو از کجا؟

ماخود که ایم تابثنای تو دم زنیم

درمعرض لعمرک ولولاک والضحی؟

لطف خدای جمله کمالات خلق را

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

ای بنده بازگرد به درگاه ما بیا

بشنو ز آسمان‌ها حی علی الصلا

درهای گلستان ز پی تو گشاده‌ایم

در خارزار چند دوی ای برهنه پا

جان را من آفریدم و دردیش داده‌ام

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

ای صوفیان عشق بدرید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا

کز یار دور ماند و گرفتار خار شد

زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا

از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

ای خان و مان بمانده و از شهر خود جدا

شاد آمدیت از سفر خانه خدا

روز از سفر به فاقه و شب‌ها قرار نی

در عشق حج کعبه و دیدار مصطفا

مالیده رو و سینه در آن قبله گاه حق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا

نام بچه ش چه باشد او خود پیش دوا

ما زاده قضا و قضا مادر همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پی قضا

ما شیر از او خوریم و همه در پیش پریم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما

ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا

والله ز دور آدم تا روز رستخیز

کوته نگشت و هم نشود این درازنا

اما چنین نماید کاینک تمام شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

هر روز بامداد سلام علیکما

آن جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا

دل ایستاد پیشش بسته دو دست خویش

تا دست شاه بخشد پایان زر و عطا

جان مست کاس و تا ابدالدهر گه گهی

[...]

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل چهارم - گفت که این چه لطف است که مولانا تشریف فرمود

 

جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ

دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا

اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمی‌ست

چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هفتم

 

مستی و عاشقی و جوانی و یار ما

نوروز و نوبهار و حمل می‌زند صلا

هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار

می‌روید از زمین و ز کهسار کیمیا

پهلوی هر درخت یکی حور نیکبخت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پانزدهم

 

پیش آر جام لعل، تو ای جان جان ما

ما از کجا حکایت بسیار از کجا!

بگشاد و دست خویش، کمر کن بگرد من

جام بقا بیاور و برکن ز من قبا

صد جام درکشیدی و بر لب زدی کلوخ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و پنجم

 

امسال سال عشرت و ولت در استوا

ای شاد آنکسی که بود طالعش چو ما

دف می‌خرید زهره و برهم همی نهاد

می‌ساخت چنگ را سر و پهلو و گردنا

در طبع می‌نهاد هزاران خروش جوش

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

شکر و سپاس و منت و عزت خدای را

پروردگار خلق و خداوند کبریا

دادار غیب دان و نگهدار آسمان

رزاق بنده‌پرور و خلاق رهنما

اقرار می‌کند دو جهان بر یگانگیش

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست

تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا

امروز کس نشان ندهد در بسیطِ خاک

مانند آستان درت مَأْمنِ رضا

بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود

تا اختیار کردی از آن این فریق را

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج

وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را

سعدی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۶
sunny dark_mode