گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶

 

مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت

عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت

از خون دل کنار زمین موج زد چنانک

ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت

طوفان درد کشتی دل را ز راه برد

[...]

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح ملک ارسلان

 

شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت

دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت

فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت

شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - مدح ملک ارسلان

 

بالیدن و نویدن سرو و چنار بین

کاین پیر کشته گیتی طبع جوان گرفت

زد کله های دیبا چون دید بوستان

کز خانه باز دوست ره بوستان گرفت

کو بلبله که وقت نواهای بلبل است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

هر نور و هر نظام که ملک جهان‌ گرفت

از سنجر ملک شه آلب ارسلان‌ گرفت

صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین

شاهی که او به تیغ و به دولت جهان‌گرفت

تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان

[...]

امیر معزی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۹ - در غزل است

 

لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت

خواهند مردمانم از این در زبان گرفت

اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق

تا بایدم بلا به در این و آن گرفت

جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان

[...]

قوامی رازی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - مرثیه در مرگ یکی از کسان شاه گفته

 

قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت

رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت

دردا که رفت جان زمان در دل زمین

زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت

گر پیر با جوان نکند دست در کمر

[...]

سید حسن غزنوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

لشکر کشید عشق و دلم ترک جان گرفت

صبر گریز پای سر اندر جهان گرفت

گفتی که ترک من کن و آزاد شو ز غم

آسان به ترک همچو تویی چون توان گرفت

ای آشنا که گریه کنان پند می دهی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

چشمت به عشوه جان دو صد ناتوان گرفت

گر عشوه اینست جان و جهان می توان گرفت

رویت به زلف، بس دل و جانها که صید کرد

این گل به دام خویش چه خوش بلبلان گرفت

هر تیر غمزه ای که بینداخت بر دلم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - در عبرت از عاقبت کار شاه شیخ ابواسحاق

 

سلطان تاج‌بخش جهاندار امیر شیخ

کاوازهٔ سعادت جودش جهان گرفت

شاهی چو کیقباد و چو افراسیابِ گُرد

کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت

پشتیِ دین به قوّتِ تدبیرِ پیر کرد

[...]

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت

با این کمند روی زمین می توان گرفت

ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را

چشمت به غمزه ملک دل ما چنان گرفت

خوبان همه ز شرم گرفتند روی خویش

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

حُسْنَت بِه اتِّفاقِ مَلاحَت جهان گرفت؛

آری، بِه اِتِّفاق، جهان می‌توان گرفت

اِفشایِ رازِ خَلوتیان خواست کرد شمع،

شُکرِ خدا، که سِرِّ دلش در زبان گرفت

زین آتشِ نَهُفته که در سینه‌یِ من است،

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

سلطان عشق ملک جهان را روان گرفت

جانم فدای او که تمام جهان گرفت

این عشق آتشی است که جان مرا بسوخت

داغی به دل نهاد و دلم زان نشان گرفت

گفتم که دامنش به کف آرم زهی خیال

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵ - ایضا له

 

در دهر هر که دامن پیر مغان گرفت

بهر نجات دامن او می توان گرفت

نبود دگر ز خفت دور فلک غمش

آن کاو به کوی میکده رطل گران گرفت

دل داشتم نگه ز وی اما به عشوه ای

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

خیل غمت بجور و جفا ملک جان گرفت

دل تن نهاد و دامن شادی روان گرفت

ای دل ره عدم چو گرفتی از آن میان

جانم ز هستی تو کناری نهان گرفت

آید همیشه اشک بدریوزه پیش تو

[...]

اسیری لاهیجی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت

از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت

بی اختیار می بردم اشک چون کنم

خاشاک سیل را نتواند عنان گرفت

می خواست روسفیدی آماجگاه تو

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۷

 

بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت

زور کمان به گرمی آتش توان گرفت

می بایدش ز حاصل ایام دست شست

سروی که جای بر لب آب روان گرفت

از ترکتاز عشق شکایت چسان کنم؟

[...]

صائب تبریزی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

مطرب دلم ز پرده به در میرود بگو

ساقی بیا که آتش عشقم به جان گرفت

دیدی دلا که شعلۀ جوالاهه فراق

مانند نقطه عاقبتم در میان گرفت

از بس که سوخت کوکب بختم در آسمان

[...]

غبار همدانی