گنجور

 
کلیم

دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت

از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت

بی اختیار می بردم اشک چون کنم

خاشاک سیل را نتواند عنان گرفت

می خواست روسفیدی آماجگاه تو

گر شعله فراق کم استخوان گرفت

یک کوکبش رعیت بختم نمی شود

آهم اگرچه کشور هفت آسمان گرفت

ای مست ناز اگر همه باید بخاک ریخت

یکبار ساغر از کف ما می توان گرفت

دایم زمانه در پی تفتیش حال ماست

پیوسته راهزن خبر از کاروان گرفت

حال کلیم و عیش گوارای او مپرس

گر آب خورد در گلویش استخوان گرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت

عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت

از خون دل کنار زمین موج زد چنانک

ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت

طوفان درد کشتی دل را ز راه برد

[...]

مسعود سعد سلمان

شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت

دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت

فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت

شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

هر نور و هر نظام که ملک جهان‌ گرفت

از سنجر ملک شه آلب ارسلان‌ گرفت

صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین

شاهی که او به تیغ و به دولت جهان‌گرفت

تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان

[...]

قوامی رازی

لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت

خواهند مردمانم از این در زبان گرفت

اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق

تا بایدم بلا به در این و آن گرفت

جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان

[...]

سید حسن غزنوی

قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت

رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت

دردا که رفت جان زمان در دل زمین

زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت

گر پیر با جوان نکند دست در کمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه