دلها بیک نظاره ز نظارگان گرفت
از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت
بی اختیار می بردم اشک چون کنم
خاشاک سیل را نتواند عنان گرفت
می خواست روسفیدی آماجگاه تو
گر شعله فراق کم استخوان گرفت
یک کوکبش رعیت بختم نمی شود
آهم اگرچه کشور هفت آسمان گرفت
ای مست ناز اگر همه باید بخاک ریخت
یکبار ساغر از کف ما می توان گرفت
دایم زمانه در پی تفتیش حال ماست
پیوسته راهزن خبر از کاروان گرفت
حال کلیم و عیش گوارای او مپرس
گر آب خورد در گلویش استخوان گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف حال و روز دلbroken خود میپردازد. او از عشق و دلباختگی سخن میگوید که چطور قلب او از دیدن عشق خود بینظیر میشود و به یکباره احساساتش را در قالب اشک جاری میکند. همچنین او به شدت دلتنگی و فراق را توصیف میکند و از احساس ناامیدی ناشی از فاصلهاش با معشوق میگوید. شاعر نگران است که زمانه همیشه در حال بررسی حال اوست و این نگرانی را با اشاره به فقدان خوشی و لذتی که گاهی در زندگی تجربه میکند، تقویت میکند. در نهایت، او به شرایط دشوار خود در زندگی اشاره میکند و به نوعی قالبی از ناامیدی و یأس را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: دلها به خاطر یک نگاه از طرف معشوق، تحت تأثیر قرار گرفتند و از یک تیر بلا، نشانههای زیادی را به جا گذاشتند.
هوش مصنوعی: به طور ناخودآگاه اشکهایم را میریختم، زیرا مانند خاشاکی در برابر طغیانی از آب بودم که نمیتوانستم آن را کنترل کنم.
هوش مصنوعی: او میخواست در رابطهاش از سرافرازی برخوردار شود، اما اگر آتش جدایی شعلهور شود، ممکن است نیاز به استقامت و تحمل سختیها داشته باشد.
هوش مصنوعی: یک ستاره که نماد خوشبختی است، برای من دست نیافتنی است. هرچند که دنیا و آسمانهای وسیع هم در اختیارم باشد، باز هم به جایی نخواهم رسید.
هوش مصنوعی: ای دلبر زیبا، اگر قرار بر این است که همه چیز به فنا برود، یک بار هم که شده میتوانیم جام می را از دست تو بگیریم و سعادتی را بچشیم.
هوش مصنوعی: زمان همیشه در حال بررسی وضعیت ماست و هر لحظه افرادی هستند که از وضعیت ما باخبر میشوند و به نوعی در حال دزدیدن اطلاعات ما هستند.
هوش مصنوعی: حال کلیم را نپرس و از خوشیهای او نگو، چون شاید در حین نوشیدن آب، استخوانی در گلویش گیر کرده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت
عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت
از خون دل کنار زمین موج زد چنانک
ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت
طوفان درد کشتی دل را ز راه برد
[...]
شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت
دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت
فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید
[...]
هر نور و هر نظام که ملک جهان گرفت
از سنجر ملک شه آلب ارسلان گرفت
صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین
شاهی که او به تیغ و به دولت جهانگرفت
تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان
[...]
لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت
خواهند مردمانم از این در زبان گرفت
اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق
تا بایدم بلا به در این و آن گرفت
جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان
[...]
قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت
رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت
دردا که رفت جان زمان در دل زمین
زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت
گر پیر با جوان نکند دست در کمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.